پُر است عطر تو در خلوت شبانه ی من
چقدر جای تو خالیست در ترانه ی من
ترانه ها همه سرشار از بهانه ی تو
بهانه ها همه لبریز از ترانه ی من
به بام خاطره مانده است رد آمدنت
بیا دوباره کبوتر به آشیانه ی من
رسیده است به یلداترین شبِ عمرش
انار سرخ دلم؛اشکِ دانه دانه ی من
تمام دلهره ام را به باد خواهم داد
اگر که سر بگذاری شبی به شانه ی به من
تورا که محو تو ماندند شاعران عمری
چگونه وصف کند شعر عاشقانه ی من...
((پانیذ حیدرگوی))
برچسب ها: پانیذ حیدرگوی , اشعار پانیذ حیدرگوی , عزلسرا , شعر ناب
می توان خاموش کرد آتشفشان عشق را؟
از نگاهم خوانده بودی داستانِ عشق را
اولش لبریز بودم از بهاری باشکوه
آخرش هر چند می دیدم خزان عشق را
تا بماند سبز باغش سالها بارانِ تیغ
بوسه باران کرد دست باغبان عشق را
گرد آتش آمدند آخر همه پروانه ها
تا قسم خوردند جانِ عشق؛جان عشق را
نیست از لب های گیرایت شراب بهتری
از زلال بوسه پر کن استکان عشق را
عشق گفتم عشق آری شاعر آیینه ها
یاد ما داده ست دستورِ زبان عشق را...
((پانیذ حیدرگوی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: پانیذ حیدرگوی , اشعار پانیذ حیدرگوی , عزلسرا , شعر ناب
شب است و آینه ای در غبار می آید
به لب ترانه؛ به دستش انار می آید
نگاه کن که پس از سالها شکیبایی
نهال عشق تو اکنون به بار میآید
دل مناست همین طبع روشنی که فقط
برای از توسرودن به کار می آید
دلِ من است همین تکه تکه آینه ای
که با همیشه شکستن کنار می آید
سفر سه حرفیِ تلخی که حرف ها دارد
سفر بخیر عزیزم؛قطار می آید
((پانیذ حیدرگوی))
برچسب ها: پانیذ حیدرگوی , اشعار پانیذ حیدرگوی , غزلسرا , شعر های عاشقانه
.: Weblog Themes By Pichak :.