شعر های باران خورده ....

جان دلم

غرور مردانه و این حرفها

بماند پشت در خانه

بماند برای غریبه‌ها

به من که رسیدی

ورد زبانت باشد

"دوستت دارم"

((سیما امیرخانی))

میخواهم طلوع کنم

جایی میان شرق چشمانت

تو نگاهم کنی

من صبح میشوم

((سیما امیرخانی))

دلتنگی تنها یک واژه است

اما با چند معنی و تفسیر

ممکن است غربت نشین باشیم و دلمان تنگ دیارمان باشد

ممکن است عزیزی مانند مادر یا پدر را نداشته باشیم

دلمان لک زده باشد برای شنیدن صدایش

ممکن است این دل،

تنگ گلدان کوچکی شود که گل هایش پژمرد

یا موهایی که کوتاهش کردیم

یا دوستی که سالها شب و روز را کنار هم بودیم

اما حالا از هم دوریم

دلتنگ زمین پدری که ارثمان شد

دلتنگ دوچرخه کودکی مان

دلتنگ عشقی که داریم اما بینمان فاصله است

یا عشقی که در دو قدمی ماست و نداریمش

و یا عشقی که نه نزدیکمان است و نه برای ماست

این ها همه دلتنگی اند

اما هیچ یک با دیگری قابل مقایسه نیست

بعضی هاشان قشنگ است

بعد از وصال، داشتنش را بیشتر قدر میدانیم

و بعضی هم کشنده

چون میدانیم برایش وصالی نیست

و قرار است تا همیشه دلتنگ بمانیم

دلتنگی خودش به تنهایی

این همه تفسیر را به دوش میکشد

دلتنگی وزن سنگینی دارد

((سیما امیرخانی))

نه راه پیش دارم

نه راه پس

دیروز، مرا می خواستی

پر شده بودم از عشقت

راه پس ندارم

امروز مرا نمیخواهی

از نبودنت پرم می کنی

راه پیش ندارم

با پلهای خراب شده پشت سرم

با بن بستی که پیش رویم ساختی

تو بگو حالا چه کنم؟

((سیما امیرخانی))

وقتی که حرف تو میشود

تمام منطق ها بهم میریزد

مثلا نمیدانم چگونه

همان تو که آرام دلم را برده

میشود آرام دلم

((سیما امیرخانی))

دروغ چرا

بگذار راستش را بگویم

راستش را بخواهی

چند وقتیست ک میبینمت

قلبم تندتر میزند

انگار از قفسه سینه ام

میخواهد بیرون بیاید

اصلا بگذار کمی راست تر بگویم

من دلم تو را میخواهد

تمام تو را

همه تو را

((سیما امیرخانی))

حالا که رفتی

فقط میگویم هر جور راحتی

تو شاید ندانی

اما من خسته تر از آنم

که بگویم برگرد

اگر میماندی کنارم

به این سادگی ها بیخیالت نمیشدم

الانم به این سادگی ها بیخیالت نمیشوم

اما فقط با خیالت، نه با خودت

خیالت از خودت قشنگ تر است

نباید التماس آدم ها کرد تا بمانند

رفتنی بهانه را امروز نه، فردا پیدا میکند

ماندنی هم میماند

خیالت راحت

((سیما امیرخانی))

نمیدانستم یک روز

من میشوم اتفاق قشنگ زندگی تو

مانند تو

که شدی اتفاق قشنگ زندگی من

چه اتفاق قشنگی

منو تو بودیم

که افتادیم برای هم

((سیما امیرخانی))

داشتم فكر ميكردم به همين روزهايم

در سال قبل

اينكه براى چه چيزها دلم بيقرار بود

و حالا نسبت به آنها بى تفاوتم!..

ميدانيد چه ميخواهم بگويم؟

ميخواهم بگويم زياد از غصه ى امروز

دلتان نگيرد، شايد يك سال ديگر

يادآورى اش

برايتان خنده دار باشد!

((سیما امیرخانی))

خدا را شکر

چشم ها هنوز بلد نشدند

دروغ را...

((سیما امیرخانی))

امروز کدام زن در کوچه های ذهنت پرسه زد؟

محو چه شدی؟

چشمانش؟ زیبا بود؟

موهایش؟ بلند بود؟

لبش؟ سرخ بود؟

دوستت دارد؟ به اندازه من؟

فردا هم هست؟

پاسخ هیچ یک را نمیخواهم

حتی فکر کردن به پاسخ هایت دلشوره می آورد

اما خودت از خودت حتما آنها را بپرس؟

((سیما امیرخانی))

قوی نیستی؟

عیبی ندارد

ادای قدرتمندها را درآور

آنقدر نقش آدم قوی را به خودت بگیر

تا خودت باور کنی

وگرنه این جماعت فرق آدم قوی

و نقش قوی را به این زودی ها نمیفهمند

تنها تلاش شان احترام به قدرت است

و له کردن ضعیف

پس حتی اگر قوی نیستی

تظاهر به قدرت کن

تا زیر پاهایشان له نشوی

((سیما امیرخانی))

قبول

چهارشنبه سوری است

اما دیگر همه چیز را که نباید به آتش بکشی

دلم بدجور میسوزد

خاموش کن آتشی را که در دلم به پا کردی

((سیما امیرخانی))

اگر عاشقید

ولی حالتان بد است

مطمئن باشید

دچار آدم اشتباهی شدید

این سهم شما از عشق نیست

عاشقی یعنی حال خوش

دو بالی که عشق به شما میدهد

میتوانید تا آسمان نهم

تا خود خدا اوج بگیرید

پس از همین راهی که آمدید

دوباره برگردید به اول مسیر

سختی را به جان بخرید

تا در ادامه زندگی آسوده باشید

جلوی ضرر را از هر کجا بگیرید منفعت است

خودتان از تجربه عشق واقعی محروم نکنید

شما لایق بهترینید

((سیما امیرخانی))