نوشید خاک تشنه، اندوه صدایت را
پیمود چشم آسمان، سمت دعایت را
گم کرد دستاس زمین در گردشی غافل
دستانِ با تقدیرِ گردش آشنایت را
می چرخد این دستاس خالی، بعد از آن، بی خود
می جوید از انسان گندم گون، خدایت را
می پرسد از خود، در سکوت نیمه شب هایش
راز بقیع و راز ظهر کربلایت را
یک صبح بعد از آن شب سنگین زمان گم شد
بر شانه می بردند مرد خطبه هایت را
دنیا به تنها مرد باقی مانده محتاج است
مردی که در خود دارد اندوه صدایت را
((سیدضیاءالدین شفیعی))
برچسب ها: سیدضیاءالدین شفیعی , غزلسرا , اشعار سیدضیاءالدین شفیعی , شعر مذهبی
تاريخ : دوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ | 16:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.

























