هر وقت خواستم شعري بنويسم
تو پيدا شدي
با همان عينک دودي و کلاه سفيد
در چهارچوب آفتاب
محو تماشاي تو شدم
و شعر از يادم رفت
مثل همين حالا
مثل همين حالا که شعر مي نوشتم
و تو حواسم را پرت کردي
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شاعرانه رسول يونان , رسول يونان , شعر کوتاه
من ديگر
تفنگم را شسته و آويختم
چشم هايت
شکارم کردند
ان دو گوزن سبز
آن ها زودتر از تمام شکارچيان شليک مي کنند
بعد از اين
پاي تمام اتش ها
قصه تو را خواهم گفت
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شعر عاشقانه , شعر , شعر گرافی ناب

اگر مرا دوست نمي داري
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازين تنگنا نجات ميدهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق ديگري باش
اين ترانه نبايد به پايان برسد
سکوت آدمها را ميکشد
اين چشمه نبايد بند بيايد
ميخکهايي که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگي ميخشکند
اگر دوستداشتن را فراموش نکني
تمام زيباييها را به ياد خواهي آورد
((رسول يونان))
برچسب ها: رسول يونان , اشعار رسول يونان , شعر کوتاه , شعر گرافی

ساعت هفت غروب طلوع مي کند
آن هم از پشت ميز يک کافه
يعني وقتي تو را مي بينم
روز من از حضور تو شروع مي شود
شب من از غيبت تو
کاري کن
روزهايم بلند باشند
من از شب ها مي ترسم
((رسول يونان))
برچسب ها: رسول يونان , عکس های دلتنگی , اشعار رسول يونان , شعر ناب

جاده هاي بي پايان را دوست دارم
دوست دارم باغ هاي بزرگ را
رودخانه هاي خروشان را
من تمام فيلمهايي که در آنها
زندانيان موفق به فرار مي شوند
دوست دارم
دلتنگ رهايي ام
دلتنگ نوشيدن خورشيد
بوسيدن خاک
لمس آب
در من يک محکوم به حبس ابد
پير و خميده
با ذره بيني در دست
نقشه هاي فرار را مرور مي کند
((رسول يونان))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار رسول يونان , شاعرانه رسول يونان , رسول يونان
.jpg)
احساس مي کنم
جنگل
به طرف شهر مي آيد
احساس مي کنم
نسيم در جانم مي وزد
احساس مي کنم
مي شود
در رودخانه آسفالت پارو زد و
قايق راند
همه اين احساس ها را
عشق تو به من بخشيده است
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , عکس های دختران زیبا , شاعرانه ناب , شاعرانه آرام
.jpg)
اي پرنده زيبا
زخم بالت را که ميبستم
عاشقت شدم
نبايد اينقدر بيرحمانه دور ميشدي
بي پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم ؟
اي پرنده زيبا
اسير زيباييات شدهام
مرا به قفس انداخته اي
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شاعرانه رسول يونان , رسول يونان , شعر کوتاه
من به آرزوهايم ، دل باختم
نه به تو
تو اصلا وجود نداري
که چشم هاي آبي هم داشته باشي
و يا در زنبيلت
آفتاب حمل کني
اگر ملکه اي از تو ساختم
به خاطر اين بود
که فکر مي کردم
تو مي تواني
مرا به آرزوهايم برساني همين
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شاعرانه رسول يونان , رسول يونان , شعر کوتاه
من از جهنم گريخته ام
از خودم
و به تو پناه آورده ام زيباي من
بگذار
با قلب تو زندگي کنم
که قلب تو بي کينه مي تپد
اي آخرين اميد ، پناهم بده
گريز سختي داشته ام
من از چشمانم بيرون زده ام
از دهانم بيرون ريخته ام
((رسول يونان))
برچسب ها: رسول يونان , اشعار رسول يونان , شعر کوتاه , شعر گرافی
چشمان او سياه بودند
اما ناگهان آبي شدند
از آن روز
از تيله هايم
دو تا تيله ي آبي کم شد
به او تهمت دزدي نمي زنم
اما من هم
آنقدر نادان نيستم
که نفهمم تيله هايم چه شدند
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شعر تنهایی رسول يونان , شعر گرافی , شعر های زیبا

در آنسوي دنيا زاده شده بودي
دور بودي
مثل تمام آرزوها
و ريل ها
در مه زنگ زده بودند
هيچ قطاري حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسيدم
من به حرفي تازه در عشق نرسيدم
و در ادامه خواب هاي من
هرگز خورشيدي طلوع نکرد
((رسول يونان))
برچسب ها: اشعار رسول يونان , شاعرانه رسول يونان , رسول يونان , شعر کوتاه
| مطالب جديد تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























