قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ...
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار بزرگان , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب
شب تا سحر من بودم و لالای باران
اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد
غوغای پندار نمی بردم
غوغای پندارم نمی مرد
غمگین و دلسرد
روحم همه رنج
جان همه درد
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد
چشمان تب دارم نمی خفت
افسانه گوی ناودان باد شبگرد
از بوی میخک های باران خورده سرمست
سر می کشید از بام و از در
گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ
گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت
گه پای می کوبید روی دامن کوه
گه دست می افشاند روی سینه دشت
آسوده می رقصید و می خندید و میگشت
شب تا سحر من بودم و لالای باران
افسانه گوی ناودان افسانه می گفت
پا روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
سی سال از عمرت گذشته است
زنگار غم بر رخسارت نشسته است
خار ندامت در دل تنگت
شکسته است
خود را چنین آسان چرا کردی فراموش
تنهای تنها
خاموش خاموش
دیگر نمی نالی بدان شیرین زبانی
دیگر نمی گویی حدیث مهربانی
دیگر نمی خوانی سرودی جاودانی
دست زمان نای تو بسته است
روح تو خسته است
تارت گسسته است
این دل که می لرزد میان سینه تو
این دل که دریای وفا و مهربانی است
این دل که جز با مهربانی آشنا نیست
این دل دل تو دشمن تست
زهرش شراب جام رگهای تن تست
این مهربانی ها هلاکت میکند از دل حذر کن
از دل حذر کن
از این محبت های بی حاصل حذر کن
مهر زن و فرزند را از دل بدر کن
یا درکنار زندگی ترک هنر کن
یا با هنر از زندگی صرف نظر کن
شب تا سحر من بودم و لالای باران
افسانه گوی ناودان افسانه میگفت
پا روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است
زن را سخن از نان و آب است
طفل تو بر دوش تو خواب است
این زندگی رنج و عذاب است
جان تو افسرد
جسم تو فرسود
روح تو پژمرد
آخر پرو بالی بزن بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملال آباد جانفرسا سفر کن
پرواز کن
پرواز کن
از تنگنای این تباهی ها گذر کن
از چار دیوار ملال خود بپرهیز
آفاق را آغوش بر روی تو باز است
دستی برافشان شوری برانگیز
در دامن آزادی و شادی بیاویز
از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز
وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برافروز
اندوه بر اندوه افزودن روا نیست
دنیا همین یک ذره جا نیست
سر زیر بال خود مبر بگذار و بگذر
پا روی دل بگذار و بگذر
شب تا سحر من بودم و لالای باران
چشمان تبدار نمی خفت
او همچنان افسانه می گفت
آزاد و وحشی باد شبگرد
از بوی میخک های باران خورده سرمست
گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ
گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت
آسوده می خندید و می رقصید و می گشت
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار بزرگان , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب
تا زهره و مه در آسمان گـشت پديد
بـهتر ز مي ناب کـسي هـيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان کايشان
زين به که فروشند چه خواهند خريد
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
اکنون رخت به سراچه آسماني ديگر خواهم کشيد
آسمان آخرين
که ستاره تنهاي آن تويي
آسمان روشن
سرپوش بلورين باغي
که تو تنها گل آن ، تنها زنبور آني
باغي که تو
تنها درخت آني
و بر آن درخت
گلي است يگانه
که تويي
اي آسمان و درخت و باغ من ، گل و زنبور و کندوي من
با زمزمه ي تو
اکنون رخت به گستره ي خوابي خواهم کشيد
که تنها روياي آن
تويي .
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , احمد شاملو , شاعرانه ناب احمد شاملو , اشعار بزرگان
آبادي ميخانه ز مي خوردن ماست
خون دو هزار توبه بر گردن ماست
گر من نکنم گناه رحمت چه کند
آرايش رحمت از گنه کردن ماست
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است
بيزمزمـه نــــاي عــــــــراقي هيـچ است
هر چنــــد در احــــــوال جــهان مي نگرم
حاصل، همه عشرت است و باقي هيچ است
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
تو خالقي و مرا چنين ساخته اي
هستم به مي و ترانه دلباخته اي
چون روز ازل مرا چنين ساخته اي
پس در دوزخم چــرا انداخته اي
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
امروز که نوبت جواني من است
مي نوشم که از آنکه کامراني من است
عيبم مکنيد . گرچه تلخ است خوش است
تلخ است ، از آنکه زندگاني من است
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
از مـن رمقي ، به سعي سـاقي ، مانده است
وز صحبــــت خلـــق ، بيوفايي مانده است
از بـاده دوشــــين ، قــــدحي بـيش نــمـاند
از عمـــر نـــــدانم که چه باقي مانده است
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
براي زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد ، قلبي که دوستش بدارند
قلبي که هديه کند
قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد
قلبي که جواب بگويد
قلبي براي من ، قلبي براي انساني که من مي خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
درياهاي چشم تو خشکيدني است
من چشمه يي زاينده مي خواهم
پستان هايت ستاره هاي کوچک است
آن سوي ستاره من انساني مي خواهم
انساني که مرا برگزيند
انساني که من او را برگزينم
انساني که به دست هاي من نگاه کند
انساني که به دست هايش نگاه کنم
انساني در کنار من
تا به دست هاي انسان نگاه کنيم
انساني در کنارم، آينه يي در کنارم
تا در او بخندم ، تا در او بگريم
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , احمد شاملو , شاعرانه ناب احمد شاملو , اشعار بزرگان
عشق ما دهکده يي ست که هرگز به خواب نمي رود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حيات
يک دم در آن فرو نمي نشيند
هنگام آن است که دندان هاي تو را
در بوسه يي طولاني
چون شيري گرم
بنوشم
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , احمد شاملو , شاعرانه ناب احمد شاملو , اشعار بزرگان
در گـــوش دلــم گفت فلــک پنهــــاني
حکمي که قضــــا بــــود ز من مـــي داني ؟
در گـــردش خــــود اگر مـــــرا دست بدي
خــــــــود را برهاندمي ز سرگـــــرداني
==========
پيــــــري ديــدم به خانه خماري
گفتـــم نکني ز رفتــــــگان اخباري
گفتا مي خــــور که همچو ما بسياري
رفتنــــد و کسي باز نيامـــد باري
==========
آنــان که ز پيش رفتــه اند اي سـاقي
در خاک غـــرور خفتــــه اند اي ساقي
رو باده خــــور و حقـيقت از من بشنـو
باد است هر آن چه گفـتـه اند اي ساقـي
==========
اي دل تـو بـــه ادراک معــــما نــــرسي
در نکتــــــه بــــــه زيرکان دانا نرسي
اينجــا بـــه مِي و جــام بهشتي ميساز
کانجـــا که بهشت است رســـي يا نـرسي
((خيام))
برچسب ها: اشعار خيام , رباعیات خيام , شعر های ناب , اشعار بزرگان
.: Weblog Themes By Pichak :.