ابری رسید، ثانیهای آفتاب رفت
دنیا بدون اینکه بخواهد به خواب رفت
ماه از مدار چرخش خود پرت شد، زمین
از ترس واژگون شدنش با شتاب رفت
ابری رسید، پنجرهای باز شد، گلی
پرتاب شد به کوچه و بر جوی آب رفت
مردی نگاه منتظرش را به جاده دوخت
دختر بدون شاخهی گل بیجواب رفت
دختر سکوت کرد و آن مرد ناامید
آهی کشید و غمزده سمت طناب رفت
دختر که شکل تازهترین شعر مرد بود
ترسید، زیر گریه زد و با شتاب رفت
باران گرفت چتر غزل خیس شد و بعد
بیتی شکاف خورد و غزل زیر آب رفت
((هادی خوانساری))
برچسب ها: هادی خوانساری , اشعار هادی خوانساری , کانال شعر در تلگرام , کانال غزلسرا در تلگرام
هیچ عطر و آغوش و بوسهای
هیچ ضیافت و سفر و صحنهای
و هیچ
چتر و باران و کوچهباغی را
به خاطر نمیآورم
پیش از تو زنان
در دنیای من نمیزیستهاند
عشق نطفهی عقیمی بوده
و من تازه از مادر متولد شدهام
تازه به بلوغ رسیده
تازه به رقص درآمدهام
و تازه
عطر نارنج و بابونهها را میفهمم
آری همین فردا صبح
از شناسنامهام
به ادارهی ثبت احوال
شکایت میبرم
از این همه زنهای خیالی
پیش از تو...
((هادی خوانساری))
برچسب ها: هادی خوانساری , اشعار هادی خوانساری , شعر ناب , شاعرانه آرام
چشم مرا بستند
در گیر و دار کشف رمز صبح
آزادی و من ، من و انسان
هر سه را بردند پوتین ها
یک ماه حتی نور را ...
تاریخ هم
در آن فضا فرسود .
میدان آزادی زنی زیبا
میان دود و ماشین ها
سربازها هم عکس می گیرند
با این زن و می خوابند
اما اگر یک قدم بردارد او
له میشود زیر ...
چشم مرا بستند
اما هی کبوترهای آزادی ...
((هادی خوانساری))
برچسب ها: هادی خوانساری , اشعار هادی خوانساری , شعر ناب , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.