با چشمهای بستهای از رنج لبریزم
جان دادنت را قطره قطره اشک میریزم
دیگر به روی شانهی کی دست بگذارم
تا از دل این باتلاق ژرف برخیزم؟
مادر! تفنگم، سرزمینم، لاوههایت را
ننگ است جا بگذارم و از مرگ بگریزم
میمانم و میجنگم اما باز کافی نیست
تسلیم طوفان میشود سهر بلاخیزم
فردا کجای غربتم حراج خواهد شد
در بستر بیبختیام با کی گلاویزم
بر سردرت ای سازمان بیملل باید
سربند زنهای دیارم را بیاویزم
آن تیترهای بیخبر از یادشان رفته است
امسال من غمگینترین رخداد پاییزم
میدانم این فریاد هم نشنیده خواهد ماند
من نامهای در دستهای خسرو پرویزم
((منا کرمی))
-
👇👇👇
برچسب ها: منا کرمی , اشعار منا کرمی , غزلسرا , غزل معاصر
ماهی کوچک حوضی وسط خانهی تو
دل به یک فاخته بسته است که بر شانهی تو...
میپرد فاخته از شانه و ماهی از آب
میپرد از گل لبخند تو پروانهی تو
مثل آن ماهی بیتاب که افتاده به خاک
این زن عمریست که قلبش شده دیوانهی تو
برق چشمان تو هر بار به من میگویند
که شبیه است به من لیلی افسانهی تو
میشود مثل دو تا کوه به هم تکیه کنند
موج موهای من و شانهی مردانهی تو
((منا کرمی))
👇👇👇
برچسب ها: منا کرمی , اشعار منا کرمی , شعر افسانه , شعر پروانه
.: Weblog Themes By Pichak :.