گر آخرين فريب تو ، اي زندگي نبود
اينک هزار بار ، رها کرده بودمت
زان پيشتر که باز مرا سوي خودکشي
در پيش پاي مرگ ، فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام برکَنم اميد
آغوش گرم خويش به رويم گشاده اي
دانسته ام که هر چه کني جز فريب نيست
اما درين فريب ، فسونها نهاده اي
در پشت پرده ، هيچ نداري جز اين فريب
ليکن هزار جامه بر اندام او کني
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب کني و مرا رام او کني
روزي نقاب عشق به رخسار او نهي
تا نوري از اميد بتابد به خاطرم
روزي غرور شعر و هنر نام او کني
تا سر بر آفتاب بسايم که شاعرم
در دام اين فريب ، بسي دير مانده ام
ديگر به عذر تازه نبخشم گناه خويش
اي زندگي ! دريغ که چون از تو بگسلم
در آخرين فريب تو جويم پناه خويش
((نادر نادرپور))
برچسب ها: اشعار نادر نادرپور , شاعرانه نادر نادرپور , عاشقانه نادر نادرپور , نادر نادرپور
.: Weblog Themes By Pichak :.