آهنگ "ثابت کن" با صدای مهدیس
-
برای دانلود کلیک کنید👇
ترانه سرا :طاهره مقتدری
دارن میریزن اشکام
شاید بیفتی این بار
از چشمام ...
یه کاری بام کردی که
همیشه اسمت باشه
رو لب هام
باید برم از این شهر تا آروم بشه حالم
جایی که سایه م هم حتی نیفته دنبالم
اگه مُهمَم خُب،تکلیف این عشقو روشن کن؛
بیا ثابت کن عشقو،وقتی میگی دوووسِت دارم
من به تو
همه دردامو گفتم
تا بازم بگی :
درست میشه فردا حتما
تو به من
بگو فردا کجاست توو تقویم
میتونی بگی؟اصلن؟!
شاید یه کم زیاد
صبوری بِم میاد
بپرسی از چِشام دردامو توضیح میدن برات
میگفتی از خودم
واسم مهم تری
به هیشکی تو دلم نمیدم جات
دارن میریزن اشکام
شاید بیفتی این بار
از چشمام ...
همه درا روم بسته ست
خدا هم انگار خسته ست
از حرفام
باید برم از این شهر تا آروم بشه حالم
جایی که سایه م هم حتی نیفته دنبالم
اگه مُهمَم خُب،تکلیف این عشقو روشن کن؛
بیا ثابت کن عشقو،وقتی میگی دوووسِت دارم
برچسب ها: طاهره مقتدری , ترانه سرا طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری
روز را به شب قرض می دهم
شب را به روز
جای بازوهایت
موهایم را می تکاند روی متکا
اتکا به نقطه ی صفر
زاویه پیدا می کند به تو
مرزهایم فراموشی گرفته اند
حد و مرز نمی شناسند
خیالت که از سرم می گذرد
فراموشت می شود
حاشا می کند
که ردی روی بالش
می تواند
چقدر دوست داشتنت را انکار کند
((طاهرة مقتدری))
-
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعرکده , شاعرانه آرام
-
شاید افسردگی پایان درخت باشد
وقتی حجمی از پاییز را
می وزی برتنم
لخت و عریان از فکر کردن
خمیده
تو می توانی تشنه لب باشی
تو می توانی همین حوالی تشنه لب باشی
شبیه درخت
وسط کویری لم یزرع
تو می توانی همین حوالی باشی
و کسی فالی بزند به قهوه ی ترک
شاید برای آرامش
شاید برای شهید شدن کلمات
زیر پلک های نم کشیده ام بنفشه بروید
به طرح یک لبخند
خلسه ای که می تواند مرا به بهشت ببرد
در این برهوتی که
نوحه می خوانند ؛
نوش دارو پس از مرگ سهراب است
و مختار ها دیر می رسند...
((طاهرة مقتدری))
-
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعرکده , شاعرانه آرام
از شکسته های ذهن
می توان اندام درخت را بیرون کشید
می شود به تبر پشت کرد
می شود خلاف عادت ماهیانه
ماهی قرمز نبود
دستی به عصبانیت بکش
بگذار آرام بگیرد
قوی سپید این رودخانه
بگذار این نیلوفر بر گل نشسته
گل بدهد در اعماق مرداب
حالا
این پیکر ته نشین شده
تکه چوب های شناوری را
در ذهن دارد
که هیچ وقت غرق نمی شود
بالا می مانند
بالاتر از ماه در برکه
بالاتر از آدم های زاویه دار باهم
انتهای این زاویه را که بگیری
به من می رسی
که هیچ زاویه ای با دوست داشتنت ندارد
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعرکده , شاعرانه آرام
چشم هایت راببند
چون خوره ای که در وجودم افتاده
موریانه باش
آنقدر موریانه باش که از رگهایم بالا بیایی
بیایی تا لبهایم
شیره ی وجودم مکیدنی ست
آنقدر مکیدنی
که شک نداشته باش
در انتها این درخت ،زمین می افتد
وقتی از خودش تهی باشد
در آغوش تو
((طاهرة مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر درخت , شعر آغوش
آجر به آجر
آدم را مصلوب می کند
به چهاردیواری سکوت
نفرت بلند تراز اهرام ثلاثه نیست
که یک ضلعش برود به تو
یک ضلعش به من
بالای آن جنگ میان شیطان و خدا باشد
حالا قدس
یا جبل الطارق چه فرق می کند
از تنگه ی هرمز بگذرد
یا کانال سوئز
کدام نقطه به صفر مرزی صلح می رسد
که ونگ ونگ صداهای نامتعارف در سرم می پیچد
پیچ می خورم به جاده های صعب العبور
به انحصار زمان و مکان
در گیج آورد سر
صبرا یا شتیلا
فقط نام است
آدم نیست لباس صلح برتن کند
آدم نیست
تفنگ در دستش بگیرد
آدم نمی شود پرنده زیتونی سرخ
سرخ تر از ارابه های مرگ
به موسی بگو
اینبار که از کوه برگشت
عصایش را
بزند سر خاورمیانه
بجای خون سیاه
صلح از رودخانه ها جاری شود
شاید دهان تمام تفنگ ها بسته شود به مهرم
مُهر می زند به پیشانی گداخته ی تاریخ
ابراهیم حج اش را
نیمه کار رها کند
آدم دست از قربانی آدم بر دارد
و من
اینطرف جاده
به جای سنگ
نقل نذر خیابان های قاهره کنم
حالا
پرنده را بگو
از گور تاریخ بلند شود
حالا پرنده را بگو
بی خانمان نباشد
حالا پرنده را بگو
روی میله ای که هیچ داری از آن آویزان نیست
بنشیند آواز خوان،
آواز بخواند
من قول خواهم داد
دخترم بجای من
صلح را بجای سفید
سبز نقاشی کند
تا تمام جهان از فروردینی شروع شود
که هیچ دینی به زمستانهای سرد و سفید ندارد
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر صبرا یا شتیلا , شعر صلح
شراب خانگی
خفه ام می کند
مست نمی شوم
که فراموش کنم
حجمی از خون و اشک
از دهان خاک بیرون می زند
پیش از آنکه متولد شود
بند نافش را به وهم بریده اند
روح شود
جسم نداشته باشد
تا نوازش انگشت را حس کند
نخواه اشک بریزد
شیره ی گل های خشخاش ،
تسکینش نمیدهد
که از پستان مادرش
درد نوشیده
چشم در چشم من
کودکی
آغشته به زردی ماتمایل به سفید
که صورتش را از همه می دزد
که بخت زنی
از آن میرود.
روییده
برهنه
بی جان
تا درختی نیم سوخته
از زمین
با دو انار کال
و شاخه های آویزان در باد،
زوزه کشان به آغوش تو باز گردد
فقط مرا بنوش
شراب اساطیر مستت خواهد کرد
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر آغوش , شعر تسکین
طاهره مقتدری متولد۱۳۶۸/۱۱/۱۷ ساکن جزیره ی کیش.
کارشناسی زبان و ادبیات فارسی
و دانش آموخته ی مدیریت پیش دبستانی .
شاعر و ترانه سراست.
که در شعر کلاسیک و سپید ،اوانگارد ،
و شعر آزاد فعالیت چشم گیر دارد .
او در جشنواره های شعر حضوری شایسته دارد
.همچنین در سبک ترانه با چند خواننده ی معروف کشور
همکاری داشته که در آینده منتشر خواهد شد .
او میگوید :از نگاه من زندگی
خیلی فراتر از کلی بینی فلسفی است
آنقدر فراتر که شاید بتوان تنها
با مکث شاعرانه ای آن را حس کرد.
در پایان بخوانید ترانه ای از قلم ایشون ...
یه وقتا حس تنهایی
میتونه خواستنی تر شه
از هر چی عشق ِ مسمومه
میشه دوست داشتنی تر شه
بزرگم کرد تنهایی
یه کاری کرد دریا شم
حالا اونقدر بزرگم که
نمیشه تو دلت جا شم
اگه تنهایی هم پا داشت
میذاشت میرفت از پیشم
خدا عین خیالش نیست
از اونم تنها تر میشم
((طاهره مقتدری))
برچسب ها: طاهره مقتدری , ترانه های طاهره مقتدری , رزومه طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری
سیاهی
سپیدی
دوعنصر جدا افتاده از هم
ناخن به لاک کشیده
به لاک خودش فرو رفته
چه جهان عجیبی ست
پیتویی که دوست دارد
همپوشانی کلمات را بر لبانت گر بگیرد
و تو
پرنده ای هستی
که به آغوش درخت باز می گردی
به هفت سالگی
که هفت هزار سال دور از واقعیت
اسطوره می شود
در آبهای روان
معابد در هم تنیده ی دلتنگ
که جز به دعای تو
از خواب بلند می شوند
قد نمی کشد به ماهیت عشق
به من
که هنوز فکرمیکنم
دری را باز می کنی
و وارد بن بست ذهنی من می شوی
پدر
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر پدر , شاعرانه پدر
به چشم روشنی ِ این بهار ِ پژمرده
بیا مهاجر ِ زیبا تبارِ پژمرده
به رنگِ باغ کشیدم شب - انتظارت را
و دلخوشم به همین انتظار ِ پژمرده
چه خوش - خیال ، پلی ساختم به فرداها
از ابتدای همین روزگار ِ پژمرده
منم وَ ابر سکوتی که بغض می ریزد
به روی دامن ِ این جویبار ِ پژمرده
نشسته بر در و دیوار ِ خسته - هاٰل ِ دلم
هجوم تیره ی گرد و غبار ِ پژمرده
غزل ، غزل به هوایت ز باغ کوچیدند
از این غزلکده تا آن دیار پژمرده...
سوار ثانیه ها تا کجا بتازد دل؟!
و هی کند ، برود ، این سوارِ پژمرده
بیا به غربت دلگیر ِ بی قراری ِ من
بیا به من! به منِ بی قرار ِ پژمرده
من ِ همیشه ی حلّاج ِ دل سپرده ی تو
منِ همیشه ی عاشق - دچار ِ پژمرده
پس از تو ، آرزویی نیست در دل تنگم،
چه حاجتی ست به پروردگار پژمرده..
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر حرف , شعر کویر
چون خون ، رقیق و جاری و بی انعقاد رفت
مثل غروب ِ رگ زده ی بامداد رفت
با اینکه باردار ِ گناهی نکرده ام،
ویرانه کرد خانه ام و خانه زاد رفت
زهر نگاه ِ سرسری اش را به من چشاند
من اعتماد کردم و بی اعتماد رفت
از درد روح ِ کاغذی ام گُر گرفته بود
خاموش، روی شعله ی من پا نهاد رفت
از این جزیره، قدرت خورشید را گرفت
از این خلیج شرجی ِ آیینه - زاد رفت
تنگ غروب بود که با سایه ای دراز
در چشم های شب زده ی امتداد،رفت
شاعر شدم که زندگی اش را غزل کنم
بحر غزل به ورطه ی طوفان نهاد رفت
روزی شبیه ِ خنجری از پشت می شوم
عمرم به پای حس ِ دروغی به باد رفت...
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر طوفان , شعر شرجی
چشم هایت
سطرهایی نا سروده،
واژه هایی بکر،
بکرتر از برکه
که ماه را به بازی گرفته اند...
موسیقی ات
نوارش باران،
در امتداد رود،
در امتداد دریا
که دریا نمی شوند
بی تو
این رودهای سردرگم...
شن زار را
هرچه باران بارد،
سیراب نیست...
قصه عطش من و
عشق تو...
بی تو
آبهای روان،
روانم را به بازی گرفته اند
روان شده ام،
نه روانی...
که بگویم فقط باش،
دوستت نخواهم داشت...
خدا
تو را برای من آفرید...
باران می شوم برایت
قطره
قطره
قطره
در کویر فرو می روم
و تو لبهای خشکت را گاز می گیری...
شاید
باران بعدی
حرفی
برای گفتن داشته باشی...
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر حرف , شعر کویر
بر دخمه ی تاریک روحَم تار می بافند
با رشته ی پوسیده ی افکار می بافند.
بر شیشه های اعتقادم سنگ می کوبند
بر گردن رسوایی اَم افسار می بافند
هی حرف .. پشتِ حرف.. پشت ِ حرف.. پشت ِحرف ،
سبابه ها ، پشت سرم ریچار میبافند
رجاله گان ِ کوچه های پیش و پس - بن بست - ؛
از منجلاب ِ ذهن شان ، مردار میبافند
حتی درختان ِ حیاط ِ خانه ی شعرم
بر شانه هاشان ،چوبه های دار میبافند
این دست ها، آوازهای زخمی من را
با جیغ های زخمی ِ گیتار میبافند
با منطق الطیر تمام آرزوهایم
هر شب مصیبت نامه ی عطار می بافند
هی درد، روی درد ،روی درد ،روی درد
این درد ها از درد من تکرار میبافند
جایی برای گم شدن تا مرگ می خواهم
گرچه برای ختم من، آمار میبافند
با مُردنم این بیت ها را هم بسوزان که...
از بیت های ساده ام طومار میبافند
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر طومار , شعر مرگ
چشم هایت را
برایم بنویس با خط مورب
زوایه دار به من
متنی که هیچ خواننده ای جز تو ندارد
ماه را تکه تکه کن
زیر خط افق
زمان تلاقی بدرود
بدرود ِدریا و ساحل
آسمان و آب
جناق سینه ام می سوزد
خورشید را در من خوابیده ا ی
کوتاه بیاید فواره ای بلند
آبشاری سربزیر
دوامی بی دوام
وقتت را
هدر نده
وقت داری یادت باشد به من نگاه کنی
شاخه ای گل رز
دو لیوان بی نی
حل شده در سرفه های آسمان
موریانه هایی که سقف خانه را کوتاه می آورند
از آرزو به من
برای آخرین برگ نیافته
سمفونی بتهوون
اجرا می کنی
کلید های در جیبت را به گردش می بری
و تنها به خانه بازمی گردی
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر خط افق , شعرکده
حقیقت می تواند
مرز روشنایی و خاموشی باشد
خاموشم می کنی
وقتی چراغ خواب ها را روشن می شود چشم هایت
خاموشم کنی درآغوشت
هیچ نگویم
خاموشم می کنی
تمام ابرهای سرگردان متعجب شوند
رعده بکشند
چه وضع ناهمگونی ست سیاهی
پشت صورت ماه
چه می خواهی
پابه ماهت می شوند ستاره های راه گم نکرده
تنها
مهاجراست
از این تالاب به آن تالاب
پرنده زیر پیراهن م
که هوای آواز خواندن در خاموشی نیمه شب را دارد
به تو برمی گردم
در سطری که
مخاطب انتهایش را باز گذاشته است
نسیم برگردد
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر حقیقت , شعرکده
.: Weblog Themes By Pichak :.