به چشم روشنی ِ این بهار ِ پژمرده
بیا مهاجر ِ زیبا تبارِ پژمرده
به رنگِ باغ کشیدم شب - انتظارت را
و دلخوشم به همین انتظار ِ پژمرده
چه خوش - خیال ، پلی ساختم به فرداها
از ابتدای همین روزگار ِ پژمرده
منم وَ ابر سکوتی که بغض می ریزد
به روی دامن ِ این جویبار ِ پژمرده
نشسته بر در و دیوار ِ خسته - هاٰل ِ دلم
هجوم تیره ی گرد و غبار ِ پژمرده
غزل ، غزل به هوایت ز باغ کوچیدند
از این غزلکده تا آن دیار پژمرده...
سوار ثانیه ها تا کجا بتازد دل؟!
و هی کند ، برود ، این سوارِ پژمرده
بیا به غربت دلگیر ِ بی قراری ِ من
بیا به من! به منِ بی قرار ِ پژمرده
من ِ همیشه ی حلّاج ِ دل سپرده ی تو
منِ همیشه ی عاشق - دچار ِ پژمرده
پس از تو ، آرزویی نیست در دل تنگم،
چه حاجتی ست به پروردگار پژمرده..
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر حرف , شعر کویر
چشم هایت
سطرهایی نا سروده،
واژه هایی بکر،
بکرتر از برکه
که ماه را به بازی گرفته اند...
موسیقی ات
نوارش باران،
در امتداد رود،
در امتداد دریا
که دریا نمی شوند
بی تو
این رودهای سردرگم...
شن زار را
هرچه باران بارد،
سیراب نیست...
قصه عطش من و
عشق تو...
بی تو
آبهای روان،
روانم را به بازی گرفته اند
روان شده ام،
نه روانی...
که بگویم فقط باش،
دوستت نخواهم داشت...
خدا
تو را برای من آفرید...
باران می شوم برایت
قطره
قطره
قطره
در کویر فرو می روم
و تو لبهای خشکت را گاز می گیری...
شاید
باران بعدی
حرفی
برای گفتن داشته باشی...
((طاهره مقتدری))
👇👇👇
برچسب ها: طاهره مقتدری , اشعار طاهره مقتدری , شعر حرف , شعر کویر
.: Weblog Themes By Pichak :.