ارزشش را نداشت چشمانت
ارزشش رانداشت رویاهام
مدتی می شود پذیرفتم
توی این زندگی تک و تنهام
من برای کمی هوا خوردن
راه رفتم حیاط زندان را
نصف شب ها سکوت باریدم
گریه کردم حقوق انسان را
مرد می شد دوباره تصویرت
ریختم درمیان بازوهات
یک نفر، لخت ، در تن سردم
چنگ می زد شبانه بر موهات
عشق را از لبان تو نوشید
قطره قطره چشید دردت را
گفت بی واسطه دراو حل شو
زندگی کن وجود مردت را!
حیف اندام منفجر شده ام
حیف از آن سکوت تاریخی
از ونوس آمدم به این دنیا
پیش تو ای شریک مریخی!
ارزشش را نداشت یک لحظه
تا خلا ء رفتن و نخوابیدن
مرد را ذره ذره فهمیدن
توی هر حالتی تو را دیدن
زخمی ام از شیوع دل کندن
توی ذهنم خیال بد کاره
آسمانی که خیره مانده فقط
بر نگاه زمین بیچاره
((صنم میر زاده نافع))
برچسب ها: صنم میرزا زاده نافع , اشعار صنم میرزا زاده نافع , شعر ناب , جملات تنهایی
.: Weblog Themes By Pichak :.