گاهی
پوست شب را
با دستانم می خراشم
تا با روزنه ای از نور
چشمانم را، روشن کنم
بعد تکه ای از ماه را
در جیب باغچه پنهان می کنم
و از لالایی جیرجیرک ها
در گوش سنگین شب ، به راه می افتم
تمام شب
دستانم را
در پای گلدان شکسته ی یاس ها
خاک می کنم
تا فانوس مهتاب را
به گردن شب بوها بیاویزم
و چه آرام
نفس های تند روشنایی
دکمه های تاریکی را
از پیراهن آسمان ، می گشاید
در آن گوشه ی حیاط
بر لب روشن حوض
دمپایی های صبح، به هم جفت شده اند
نردبان آفتاب
به میان احساس خیس ماهیان افتاده است
و لبخند خدا
بر تپش سبز پرچین ها، پهن شده است .
((سارا کی غلام))
👇👇👇
برچسب ها: سارا کی غلام , اشعار سارا کی غلام , شعر پرچین , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.