
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !
آن کس که به پنجره .. غمگین !
و آن کس که به جستجوی آزادی است،
میان چار دیواری نشسته
می ایستد چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم ....
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که ...
نشسته ..
می ایستد ...
نه ! ....
افتاد !
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شاعرانه گروس عبدالملکیان

در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود...
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , شاعرانه گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آزادی

يک لحظه مکث کرد خيال
وگرنه از پل گذشته بوديم و حالا داشتيم
برای همه چيز دست تکان می داديم
من اما روبه روی شهری ايستاده ام
که نای ايستادن ندارد
و نیمرخِ ماه بر شَبَش سوراخ است
و رد پاهای تو
در هزار کوچه اش سوراخ است
و جای لب هایت بر پیشانی ام سوراخ است
کليد را در جمجمه ام بچرخان و
داخل شو
به آغوشِ اعصابم بيا
در تاريکیِ سرم بنشين
اتاق را بگرد
و هرچه را که سال هاست پنهان کرده ام
از دهانم بيرون بريز.
پردهها را کنار بزن
چشمها را بشکن
و متن را از نقطه ای که در آن اسير شده
آزاد کن
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , شاعرانه گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آزادی

درخت که می شوم
تو پائیزی
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , شاعرانه گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.
























