درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

 

 

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی

من مرده‌ام!

اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی

بلند می‌شوم

با هم صبحانه می‌خوریم

گپ می‌زنیم

بعد هم می‌روم

سری به خاک دوستانم بزنم برگردم

اگر هم حوصله‌ام نشد

شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی

اگر گلوله‌ای به سمتم شلیک شود

سرم را هم

خم نخواهم کرد

یعنی اگر برای بریدنِ این رگ

تیغ در خانه نباشد

تا مغازه هم نخواهم رفت

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

اگر به خانه‌ام بیایی

تمامِ خانه را گل خواهم کاشت

اگر نیایی هم

تمام خانه را گل خواهم کاشت

اگر بروی هم

اگر بمیری هم!

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی زمان را از دستم باز کرده‌ام

چاقو را از جیب درآورده‌ام

و رابطه‌ی علت و معلول را

بریده‌ام

چرا که می‌خواهم

بی‌دلیل تنها باشم

درست چون نوازنده‌ای

که در میان اجرا

سازش را زمین می‌گذارد

تا موسیقی‌اش تمام نشود

درست چون خدایی

که انسان‌اش را زمین گذاشته

تا بر آسمان بنویسد:

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری …


((گروس عبدالملکیان))

 

👇👇👇 

6cx5_10.png


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر مرگ , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ | 1:50 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

اگر میخواهی از حال من بدانی

سخت نیست

تصور کسی را که

هرروز چند بار،

و هربار چند ساعت،

روبروی پنجره می ایستد

و کسی که نیست را به خاطر می آورد؛

کسی که نیست

کسی که هست را از پای در می آورد...


((گروس عبدالملکیان))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ | 4:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

g550188_.jpg

 

يك لحظه خواستم

چون كودكي كه ناشيانه دست در آتش فرو برد

خواستم تورا


((گروس عبدالملکیان))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آتش , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰ | 4:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

y385659_.jpg

 

من یاد گرفته‌ ام

چگونه زخم‌ هایم را

مثل پیراهنم بدوزم

من یاد گرفته‌ ام

چگونه استخوانم را

مثل لولای در

جا بیندازم.


((گروس عبدالملکیان))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , گروه شعر در تلگرام , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : جمعه ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ | 5:50 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

u417441_.jpg

 

شب است

و هم‌ زمان دارند

بغداد، دمشق

و من را می‌زنند

می‌نشینم روی مبل

دکمه را فشار می‌دهم

که شکنجه‌گرم را روشن کنم

اخبار چیزی از من نمی‌گوید

اخبار، اخبار را می‌گوید

که خبرها را پنهان کند

شب است

و مورچه‌ها دارند

اندوه زمین را جابه‌جا می‌کنند

شب است

و چهره‌ام بیشتر به جنگ رفته است

تا به مادرم

شب است

و چشم‌هام

چون چاه‌های خرمشهر به خون می‌رسد

شب است

و آنکه تاریکی را با هزار میخ

به آسمان کوبیده

انتقام چه چیز را از ما می‌گیرد؟

سربازی دستش گلوله خورده

سربازی سینه‌اش

من اما

گلوله از پوستم گذشته

خورده است به گوشه‌ی خیالم

برای همین است

که در تمام شعرهام خون جاری‌ست

شب است

و ابرها دارند

ماه را در آسمان خاک می‌کنند

خاطراتی هستند

که دیگر رهایم نمی‌کنند

خاطراتی هستند

که خود را با میخ به جمجمه‌ام کوبیده‌اند

دوستانم

خود را زمین گذاشته بودند

تا تفنگ‌هاشان را بردارند

دوستانم رفته بودند

آن‌سوی مرزها بمیرند

بچه‌ها

به بندناف‌هایشان چنگ می‌زدند

تا به دنیا نیایند

ما رو به آسمان دعا می‌کردیم

و از آسمان بمب می‌بارید

برادرم می‌گفت:

بیا غروب کنیم!

ندیده‌ای که خورشید

هر صبح بیرون می‌آید

پشیمان می‌شود و بازمی‌گردد

زیبایی‌ها فرو ریخته

و از زنان

چیزی جز مرد نمانده است

ما با مردها ازدواج می‌ کنیم

و بچه‌ هامان را

از زخم دست‌هامان به دنیا می‌آوریم

برادرم می‌گفت

با کدام امید

به ساعت‌هایمان نگاه می‌ کنیم

وقتی زمان برای مرگ کار می‌کند؟

ما

در خیابان‌ها سرگردانیم

در سفارت‌ها سرگردانیم

در مرزها سرگردانیم

ما

چون تکه‌ های چوب بر دریا سرگردانیم

و حتی نمی‌ توانیم غرق شویم


((گروس عبدالملکیان))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر شب , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 4:56 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

u141514_.jpg

 

غذا

به شکل احمقانه‌ای

انسان را سیر می‌کند.

لیوان

از دست‌هایم افتاد و

هزار لحظه شد

همیشه چیزی کسی باید بمیرد

که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد

گفتند«چیزی نیست،چیزی نیست!»

من اما طوری تنها بودم

که ماندنم همه را تنها می‌کرد

در خیابان استخوان‌ها راه می‌روند

گوشت‌ها راه می روند

کت‌شلوارها راه می‌روند

در مغازه

کسی دارد استخوانی را با ساطور نصف می کند.

خیابان زوزه می کشد

سگی روحم را به دندان گرفته، می‌دود

در پاییز درختان را هرس می‌کنند

انگشت‌های اضافه را هرس می‌کنند

پاییز

در اتاق‌های سیمانیِ دربسته

قرمزتر است

شهر در حاشیه سرد است

متن از خط زدن خونی است

از شهر، از حاشیه، از کاغذ

بیرون افتاده‌ام

و ماهیِ مرده‌ای دارد

رودخانه را با خودش می‌برد


((گروس عبدالملکیان))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 4:50 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

a840034_.jpg

 

من مه ام

که گاه به زمین دل می بندم و

گاهی به آسمان،

و در میانه این شک

آرام آرام پراکنده می شوم ...


((گروس عبدالملکیان))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹ | 3:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

x989604_.jpg

 

تنها‌تر از آنم

که واقعیت داشته باشم

به خیابان می‌روم

و ساعت‌ها در خودم قدم می‌زنم

از تو تنها خاطره‌ای مانده است

که امشب

چون اسبی زینَش می‌کنم

بر آن می‌تازم و از استخوان‌هایم

بیرون می‌زنم


((گروس عبدالملکیان))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹ | 2:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

i443125_.jpg

 

‏به احمقانه ‌ترین شکل ممکن

دلتنگ کسی هستم

که هیچ خیابانی را

با او قدم نزده‌ام!

اما او در تمام خاطرات من

راه می‌رود...


((گروس عبدالملکیان))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ | 4:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

o359698_179018_555728501114772_836994250_n.jpg

 

و آن پرنده‌ی‌ كوچک

كه رويای من و تو بود

در دهانش برگی‌ گذاشتند

تا سكوت كند ...


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹ | 4:29 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

k379064_10351097_448228528707513_5026730116448756558_n.jpg

 

ایستاده ام

در اتوبوس

چشم در چشم های نگفتنی اش.

یک نفر گفت:

«آقا

جای خالی

بفرمایید»

چه غمگینانه است

وقتی در باران

به تو چتر تعارف کنند.


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸ | 1:30 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

x799341_11205087_411988765664823_8713115176086952372_n.jpg

 

موشی دمش را

از آفتاب به سایه جمع می کند

زندگی عجیب جریان دارد

می توانی بلند شوی

و موهایت را در آینه بریزی

می توانی این سطرها را

مثل یک گردن بند

به گردن بیندازی و تمام پیاده رو بعدازظهر را

قدم زنان بروی

در را

پشت سرت ببند!

پنجره را باز گذاشته ام

چه قدر به هوا محتاجم

هوا در سرنگی کوچک


((گروس عبدالملکیان))

https://telegram.me/sherebarankhorde

6cx5_10.png


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۸ | 4:40 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

h852519_532156_465195993526871_1230809793_n.jpg

 

این میز به هم ریخته

جنازه یک مهمانی ست

من و تو که تنها بودیم

پس این همه ته سیگار بر کف اتاق ها

این چای های سرد

این کاغذهای مچاله

که در تصادف با عقل مرده اند،

از کجا آمده است؟

تو

سال ها پیش رفته ای

و جسدهای من

در هر کجای این خانه

هر یک به کاری مشغول اند


((گروس عبدالملکیان))

https://telegram.me/sherebarankhorde

6cx5_10.png


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸ | 16:18 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس ‏شعرهای زیبا‏

 

درسایه چیزی که نیست

نشسته است و چیزی که نیست را

ورق می‌ ­زند

او تکه­ تکه بیدار می‌ ­شود

و تکه­ تکه راه می ­‌افتد

و تکه‌­ های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است

انگشت اشاره‌ اش که از آسمان می‌ ­گذرد

اجازه می ­‌گیرد

از او می ­‌پرسد:

غروب، جز برای غمگین کردن

به چه درد می‌ ­خورد؟

همین! پرسشی که پاسخ است

تا ابد زنده می ­‌ماند

پس رهایش کن، بگذار برود!

دیوانه است او

که هربار حرف می‌ ­زند

دیوار به سمت دیگرش نگاه می ­‌کند

دیوانه است او

که هم چنان به کندن شب ادامه می‌ ­دهد

و خرده­‌ های تاریکی را

زیر تخت پنهان می‌ ­کند

دیوانه است او

که گفته بود می­‌ رود

اما رفت

و گفته بود می ­‌ماند

اما ماند

و گفته بود می ­‌خندد

اما خندید

دیوانه است او

که رفتن و ماندن و خندیدن را بی‌­ خیال شده

به کندن معنی «اما» فکر می ­‌کند

دیوانه باید باشد

که با طناب

او را به سپیده‌ ­دم بسته‌­ اند

دیوانه است او

که دیروز تیربارانش کرده‌ ­اند و

هنوز به فرار فکر می‌ ­کند


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸ | 0:53 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

تو مثل رودخانه‌ای ترکم کردی

برای همین است

گاهی ماهی‌های مرده در خود پیدا می‌کنم

بازگشتن‌ات، 

جوانی اَست

بازنمی‌گردد

تو از انتهای این خیابان بیرون رفتی

و آن انتها هنوز

بر سینه‌ی جهان سوراخ است

چرا نمی‌تواند برف؟

چرا نمی‌تواند برف

بر گذشته ببارد؟

چرا نمی‌تواند برف

این خیابان را ورق بزند؟

چرا 

چطور 

چگونه سفر کنم

تو مرده‌ای

و فاصله‌ات از تمام شهرها یکی‌ست

ماهی‌ها به سطح آب آمده‌اند

عید به سطح آب آمده است

عمق به سطح آب آمده است

و تنهایی‌ام

در آب حل نمی‌شود

تو مرده‌ای

و مرگت کوهی‌ست

که هر چه بر آن خاک می‌ریزم

بزرگتر می‌شود


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ | 4:36 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

#رضا_کاظمی #شعر #شعر_نو #شعر_سپید #شعر_عاشقانه #تکست #تکست_گرافی

 

بُگذار

بخشى زنده از مرگ باشى

و ريشه ها به اعماقت اعتماد كنند

جنگل، تنها يك درخت است

كه در هزاران شكل

از خاك گريخته است


((گروس عبدالملكيان))

6cx5_10.png

 


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ | 16:6 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

سعدی جان

 

من اما بیشتر نگران عمر بودم 

تا نگران آب 

و نمیدانستم عمر 

بدون آب 

از گلویم پایین نمی رود ! 


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان

تاريخ : شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸ | 4:57 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

و درد

که این بار پیش از زخم آمده بود

آنقدر درخانه ماند

که خواهرم شد.

با چِرک پرده ها

با چروکِ پیشانی دیوار

کنار آمدیم

و تن دادیم

به تیک تاکِ عقربه هایی

که تکه تکه مان کردند

پس زندگی همین قدر بود؟

انگشت اشاره ای به دور دست ؟

برفی که سال ها

بیاید و ننشیند ؟

و عمر

که هرشب از دری مخفی میآید

با چاقویی کُند .

ماه

شاهد این تاریکیست

و ماه

دهانِ زنی زیباست

که در چهارده شب

حرفش را کامل میکند.

و ماهی سیاه کوچولو

که روزی از مویرگ های انگشتانم

راه افتاده بود

حالا در شقیقه هایم می چرخد

در من صدای تبر می آید !

در من

فریادهای درختی ست

خسته از میوه های تکراری

من، ماهیِ خسته از آبم !

تن مى دهم به تو

تور عروسی غمگین!

تن می دهم

به علامت سوالِ بزرگی

که در دهانم گیرکرده است

پس روزهایمان همین قدر بود ؟!

و زندگی آنقدرکوچک شد

تا در چاله ای که بارها

از آن پریده بودیم

افتادیم .


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه

تاريخ : چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷ | 19:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

oYcvK

 

این فیلم را به عقب برگردان ...

آنقدر که پالتوی پوست پشتِ ویترین

پلنگی شود که می‌دَوَد , در دشت‌های دور ..


((گروس عبدالملکیان))

 


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , شعر پلنگ , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ | 15:42 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

یک لحظه خواستم.

چون کودکی که

ناشیانه دست در آتش فرو برد

خواستم تو را...


((گروس عبدالملکیان))

 

roKZ2


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آتش نشان

تاريخ : دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵ | 4:48 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

VJDA8

 

به آغوشم کشیدی.

اما؛

سایه ات را دیدم

که دست هایش توی جیبش بود…!


((گروس عبدالملکیان))

 

roKZ2


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه

تاريخ : شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵ | 4:39 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

Al8jE

 

دره ها گلوله خورده اند

جنگل، گلوله خورده است

خون، همين حالا

دارد در انارها جمع مى شود

من اما

بر تپه اى نشسته ام

بهمنِ كوچك دود مى كنم


((گروس عبدالملکیان))

 

roKZ2


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه

تاريخ : دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۵ | 16:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

n1SMT

 

نفس بکش!

نفس بکش لعنتی!

نفس بکش !

نفس...!

دکتر سرش را تکان می‌دهد

پرستار سرش را تکان می‌دهد

دکـتر عرقش را پاک می‌کند،

و کوه‌ های سبز

بر صفـــحه‌ یِ مانیتور،

کویر می‌شوند!

 

((گروس عبدالملکیان))

 

roKZ2


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵ | 3:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

MvFzD

 

دود

فقط نام های مختلفی دارد

وگرنه

سیگار من و خانه های خرمشهر

هر دو به آسمان رفته اند


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه

تاريخ : پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵ | 15:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

jmzPc

 

من تنها می‌ شوم

تو تنها...

نه !

این فعل حذف به قرینه معنا نمی‌شود

می‌ دانم نمی‌ شوی...


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , جملات تنهایی , شعر تنهایی , شعر کوتاه

تاريخ : جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ | 13:57 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

UflNL

 

در اطراف خانه ی من

آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !

آن کس که به پنجره .. غمگین !

و آن کس که به جستجوی آزادی است،

میان چار دیواری نشسته

می ایستد چند قدم راه می رود !

نشسته .. می ایستد

چند قدم راه می رود !

نشسته .. می ایستد

چند قدم راه می رود !

نشسته .. می ایستد

چند قدم راه می رود !

نشسته .. می ایستد

چند قدم ....

حتی تو هم خسته شدی از این شعر

حالا چه برسد به او که ...

نشسته ..

می ایستد ...

نه ! ....

افتاد !


((‫گروس عبدالملکیان‬))


برچسب ها: ‫گروس عبدالملکیان‬ , اشعار ‫گروس عبدالملکیان‬ , شعر ناب , شاعرانه ‫گروس عبدالملکیان‬

تاريخ : یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ | 3:38 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

jz7ym

 

علفزار

با موهاى سبزِ ژولیده در باد

کوه

با موهاى قهوه اىِ یکدست

رودخانه

با گیره هاى سرخِ ماهى بر موهاش

هیچ کدام را ندیده!

حق دارد نمى خواند این پرنده ى کوچک

تهران

کلاهِ بزرگى ست

که بر سرِ زمین گذاشته ایم


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر تهران , شعر ناب

تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵ | 18:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

2fyeW

 

بی آنکه خواسته باشی

پیامبری هستی

و معجزه ات تنها

تصویر کوچکی است در قاب پنجره ام.

تصویر دختــری که هنوز

شیطنتش،

قاصدکی کوچک را تا پیچ کوچه دنبال می کند

و گیسوانش در باد

سرچشمه تمام رودهایِ زمین است.


((گروس عبدالملکیان))


برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , عکس عاشقانه

تاريخ : جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ | 5:11 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر