دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
من مردهام!
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم
گپ میزنیم
بعد هم میروم
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم
خم نخواهم کرد
یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
اگر به خانهام بیایی
تمامِ خانه را گل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمام خانه را گل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم!
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی زمان را از دستم باز کردهام
چاقو را از جیب درآوردهام
و رابطهی علت و معلول را
بریدهام
چرا که میخواهم
بیدلیل تنها باشم
درست چون نوازندهای
که در میان اجرا
سازش را زمین میگذارد
تا موسیقیاش تمام نشود
درست چون خدایی
که انساناش را زمین گذاشته
تا بر آسمان بنویسد:
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری …
((گروس عبدالملکیان))
👇👇👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر مرگ , شعر های گروس عبدالملکیان
اگر میخواهی از حال من بدانی
سخت نیست
تصور کسی را که
هرروز چند بار،
و هربار چند ساعت،
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را به خاطر می آورد؛
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد...
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
يك لحظه خواستم
چون كودكي كه ناشيانه دست در آتش فرو برد
خواستم تورا
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آتش , شعر های گروس عبدالملکیان
من یاد گرفته ام
چگونه زخم هایم را
مثل پیراهنم بدوزم
من یاد گرفته ام
چگونه استخوانم را
مثل لولای در
جا بیندازم.
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , گروه شعر در تلگرام , شعر های گروس عبدالملکیان
شب است
و هم زمان دارند
بغداد، دمشق
و من را میزنند
مینشینم روی مبل
دکمه را فشار میدهم
که شکنجهگرم را روشن کنم
اخبار چیزی از من نمیگوید
اخبار، اخبار را میگوید
که خبرها را پنهان کند
شب است
و مورچهها دارند
اندوه زمین را جابهجا میکنند
شب است
و چهرهام بیشتر به جنگ رفته است
تا به مادرم
شب است
و چشمهام
چون چاههای خرمشهر به خون میرسد
شب است
و آنکه تاریکی را با هزار میخ
به آسمان کوبیده
انتقام چه چیز را از ما میگیرد؟
سربازی دستش گلوله خورده
سربازی سینهاش
من اما
گلوله از پوستم گذشته
خورده است به گوشهی خیالم
برای همین است
که در تمام شعرهام خون جاریست
شب است
و ابرها دارند
ماه را در آسمان خاک میکنند
خاطراتی هستند
که دیگر رهایم نمیکنند
خاطراتی هستند
که خود را با میخ به جمجمهام کوبیدهاند
دوستانم
خود را زمین گذاشته بودند
تا تفنگهاشان را بردارند
دوستانم رفته بودند
آنسوی مرزها بمیرند
بچهها
به بندنافهایشان چنگ میزدند
تا به دنیا نیایند
ما رو به آسمان دعا میکردیم
و از آسمان بمب میبارید
برادرم میگفت:
بیا غروب کنیم!
ندیدهای که خورشید
هر صبح بیرون میآید
پشیمان میشود و بازمیگردد
زیباییها فرو ریخته
و از زنان
چیزی جز مرد نمانده است
ما با مردها ازدواج می کنیم
و بچه هامان را
از زخم دستهامان به دنیا میآوریم
برادرم میگفت
با کدام امید
به ساعتهایمان نگاه می کنیم
وقتی زمان برای مرگ کار میکند؟
ما
در خیابانها سرگردانیم
در سفارتها سرگردانیم
در مرزها سرگردانیم
ما
چون تکه های چوب بر دریا سرگردانیم
و حتی نمی توانیم غرق شویم
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر شب , شعر های گروس عبدالملکیان
غذا
به شکل احمقانهای
انسان را سیر میکند.
لیوان
از دستهایم افتاد و
هزار لحظه شد
همیشه چیزی کسی باید بمیرد
که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد
گفتند«چیزی نیست،چیزی نیست!»
من اما طوری تنها بودم
که ماندنم همه را تنها میکرد
در خیابان استخوانها راه میروند
گوشتها راه می روند
کتشلوارها راه میروند
در مغازه
کسی دارد استخوانی را با ساطور نصف می کند.
خیابان زوزه می کشد
سگی روحم را به دندان گرفته، میدود
در پاییز درختان را هرس میکنند
انگشتهای اضافه را هرس میکنند
پاییز
در اتاقهای سیمانیِ دربسته
قرمزتر است
شهر در حاشیه سرد است
متن از خط زدن خونی است
از شهر، از حاشیه، از کاغذ
بیرون افتادهام
و ماهیِ مردهای دارد
رودخانه را با خودش میبرد
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
من مه ام
که گاه به زمین دل می بندم و
گاهی به آسمان،
و در میانه این شک
آرام آرام پراکنده می شوم ...
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
تنهاتر از آنم
که واقعیت داشته باشم
به خیابان میروم
و ساعتها در خودم قدم میزنم
از تو تنها خاطرهای مانده است
که امشب
چون اسبی زینَش میکنم
بر آن میتازم و از استخوانهایم
بیرون میزنم
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
به احمقانه ترین شکل ممکن
دلتنگ کسی هستم
که هیچ خیابانی را
با او قدم نزدهام!
اما او در تمام خاطرات من
راه میرود...
((گروس عبدالملکیان))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
و آن پرندهی كوچک
كه رويای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتند
تا سكوت كند ...
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نگفتنی اش.
یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»
چه غمگینانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف کنند.
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
موشی دمش را
از آفتاب به سایه جمع می کند
زندگی عجیب جریان دارد
می توانی بلند شوی
و موهایت را در آینه بریزی
می توانی این سطرها را
مثل یک گردن بند
به گردن بیندازی و تمام پیاده رو بعدازظهر را
قدم زنان بروی
در را
پشت سرت ببند!
پنجره را باز گذاشته ام
چه قدر به هوا محتاجم
هوا در سرنگی کوچک
((گروس عبدالملکیان))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
این میز به هم ریخته
جنازه یک مهمانی ست
من و تو که تنها بودیم
پس این همه ته سیگار بر کف اتاق ها
این چای های سرد
این کاغذهای مچاله
که در تصادف با عقل مرده اند،
از کجا آمده است؟
تو
سال ها پیش رفته ای
و جسدهای من
در هر کجای این خانه
هر یک به کاری مشغول اند
((گروس عبدالملکیان))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
درسایه چیزی که نیست
نشسته است و چیزی که نیست را
ورق می زند
او تکه تکه بیدار می شود
و تکه تکه راه می افتد
و تکه های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است
انگشت اشاره اش که از آسمان می گذرد
اجازه می گیرد
از او می پرسد:
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد می خورد؟
همین! پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده می ماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
دیوانه است او
که هربار حرف می زند
دیوار به سمت دیگرش نگاه می کند
دیوانه است او
که هم چنان به کندن شب ادامه می دهد
و خرده های تاریکی را
زیر تخت پنهان می کند
دیوانه است او
که گفته بود می رود
اما رفت
و گفته بود می ماند
اما ماند
و گفته بود می خندد
اما خندید
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بی خیال شده
به کندن معنی «اما» فکر می کند
دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیده دم بسته اند
دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کرده اند و
هنوز به فرار فکر می کند
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
تو مثل رودخانهای ترکم کردی
برای همین است
گاهی ماهیهای مرده در خود پیدا میکنم
بازگشتنات،
جوانی اَست
بازنمیگردد
تو از انتهای این خیابان بیرون رفتی
و آن انتها هنوز
بر سینهی جهان سوراخ است
چرا نمیتواند برف؟
چرا نمیتواند برف
بر گذشته ببارد؟
چرا نمیتواند برف
این خیابان را ورق بزند؟
چرا
چطور
چگونه سفر کنم
تو مردهای
و فاصلهات از تمام شهرها یکیست
ماهیها به سطح آب آمدهاند
عید به سطح آب آمده است
عمق به سطح آب آمده است
و تنهاییام
در آب حل نمیشود
تو مردهای
و مرگت کوهیست
که هر چه بر آن خاک میریزم
بزرگتر میشود
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
بُگذار
بخشى زنده از مرگ باشى
و ريشه ها به اعماقت اعتماد كنند
جنگل، تنها يك درخت است
كه در هزاران شكل
از خاك گريخته است
((گروس عبدالملكيان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
من اما بیشتر نگران عمر بودم
تا نگران آب
و نمیدانستم عمر
بدون آب
از گلویم پایین نمی رود !
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , شعر های گروس عبدالملکیان
و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر درخانه ماند
که خواهرم شد.
با چِرک پرده ها
با چروکِ پیشانی دیوار
کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاکِ عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دور دست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟
و عمر
که هرشب از دری مخفی میآید
با چاقویی کُند .
ماه
شاهد این تاریکیست
و ماه
دهانِ زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل میکند.
و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم
راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد
در من صدای تبر می آید !
در من
فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری
من، ماهیِ خسته از آبم !
تن مى دهم به تو
تور عروسی غمگین!
تن می دهم
به علامت سوالِ بزرگی
که در دهانم گیرکرده است
پس روزهایمان همین قدر بود ؟!
و زندگی آنقدرکوچک شد
تا در چاله ای که بارها
از آن پریده بودیم
افتادیم .
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه
این فیلم را به عقب برگردان ...
آنقدر که پالتوی پوست پشتِ ویترین
پلنگی شود که میدَوَد , در دشتهای دور ..
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , شعر پلنگ , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان
یک لحظه خواستم.
چون کودکی که
ناشیانه دست در آتش فرو برد
خواستم تو را...
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر آتش نشان
به آغوشم کشیدی.
اما؛
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود…!
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه
دره ها گلوله خورده اند
جنگل، گلوله خورده است
خون، همين حالا
دارد در انارها جمع مى شود
من اما
بر تپه اى نشسته ام
بهمنِ كوچك دود مى كنم
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه
نفس بکش!
نفس بکش لعنتی!
نفس بکش !
نفس...!
دکتر سرش را تکان میدهد
پرستار سرش را تکان میدهد
دکـتر عرقش را پاک میکند،
و کوه های سبز
بر صفـــحه یِ مانیتور،
کویر میشوند!
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , کانال اشعار گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه
دود
فقط نام های مختلفی دارد
وگرنه
سیگار من و خانه های خرمشهر
هر دو به آسمان رفته اند
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شعر کوتاه
من تنها می شوم
تو تنها...
نه !
این فعل حذف به قرینه معنا نمیشود
می دانم نمی شوی...
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , جملات تنهایی , شعر تنهایی , شعر کوتاه
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !
آن کس که به پنجره .. غمگین !
و آن کس که به جستجوی آزادی است،
میان چار دیواری نشسته
می ایستد چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .. می ایستد
چند قدم ....
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که ...
نشسته ..
می ایستد ...
نه ! ....
افتاد !
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر ناب , شاعرانه گروس عبدالملکیان
علفزار
با موهاى سبزِ ژولیده در باد
کوه
با موهاى قهوه اىِ یکدست
رودخانه
با گیره هاى سرخِ ماهى بر موهاش
هیچ کدام را ندیده!
حق دارد نمى خواند این پرنده ى کوچک
تهران
کلاهِ بزرگى ست
که بر سرِ زمین گذاشته ایم
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر تهران , شعر ناب
بی آنکه خواسته باشی
پیامبری هستی
و معجزه ات تنها
تصویر کوچکی است در قاب پنجره ام.
تصویر دختــری که هنوز
شیطنتش،
قاصدکی کوچک را تا پیچ کوچه دنبال می کند
و گیسوانش در باد
سرچشمه تمام رودهایِ زمین است.
((گروس عبدالملکیان))
برچسب ها: گروس عبدالملکیان , اشعار گروس عبدالملکیان , شعر کوتاه , عکس عاشقانه
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.