بيا و دوست من باش
چه زيباست اگر دوست هم باشيم
هر زني گاه محتاج دست دوست است
محتاج سخني خوش
محتاج خيمه ي گرمي که از کلمات ساخته شده است
اما نيازمند طوفان بوسه ها نيست
دوست من
چرا به خواسته هاي کوچکم نمي انديشي ؟
چرا به آنچه که زنان را خشنود مي سازد
نمي انديشي ؟
دوست من باش
دوست من باش
بعضي وقتها دلم مي خواهد با تو
بر روي سبزه ها راه بروم
و با هم کتاب شعري بخوانيم
من ، همچون زني ، خوشبخت مي شوم که تو را بشنوم
اي مرد شرقي
چرا فقط مجذوب چهره ي مني ؟
چرا فقط سرمه ي چشمانم را مي بيني
و عقلم را نمي بيني ؟
من همچون زمين نيازمند رود گفتگويم
چرا فقط به دستبند طلاي من نگاه مي کني ؟
چرا هنوز در تو چيزي از شهريار باقي ست ؟
دوست من باش
دوست من باش
من نمي خواهم که با عشقي بزرگ عاشق من باشي
نه ، من نمي خواهم که برايم قايق بخري
و کاخها را هديه ام کني
من نمي خواهم که باران عطرها را
بر سرم بباراني
و کليدهاي ماه را به من ببخشي
نه ، اين چيزها مرا خوشبخت نمي سازد
خواسته ها و سرگرميهايم کوچکند
دلم مي خواهد ساعتها
ساعتها با تو در زير موسيقي باران
راه بروم
دلم مي خواهد
وقتي که اندوه در من ساکن مي شود
و دلتنگي به گريه ام مي اندازد
صداي تو را از توي تلفن بشنوم
دوست من باش
دوست من باش
به شدت محتاج آغوش گرم آرامشم
از قصه هاي عشق و اخبارعاشقانه
خسته شده ام
دلخسته ام از دوره اي که
زن را مجسمه اي مرمرين مي انگارد
تو را به خدا
مرا که مي بيني حرف بزن
چرا مرد شرقي
وقتي زني را مي بيند
نصف حرفش را فراموش مي کند ؟
چرا مرد شرقي
زن را مثل يک تيکه شيريني
و جوجه کبوتر مي بيند
چرا از درخت قامت زن
سيب مي چيند و به خواب مي رود ؟
((سعاد الصباح))
برچسب ها: اشعار سعاد الصباح , شاعرانه سعاد الصباح , تکست گرافی , عکس نوشته
ناگهان ديدم
قهوه ي سياه را
از شط چشمان من مي نوشي
و در آنها روزنامه صبح را مي خواني
پاي به قهوه خانه ها گذاشتم
تا مرا بنوشي
و روزنامه هاي صبح را مي خرم
تا مرا بخواني
((سعاد الصباح))
برچسب ها: اشعار سعاد الصباح , شاعرانه سعاد الصباح , شعر گرافی , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.