شکسته کشتیام اما، نمانده ساحل من
هجوم لشکر موج است و سعی باطل من
به شکوه لب نگشودم تمام عمر، فقط
شبیه بغضی در پرده ماند مشکل من
اگر چه منتظر زخم واپسین بودم
نماند بر سر عهدی که بست، قاتل من
هزار کوه یخی قد کشید در شعرم
نداشت معجزهای، آفتابِ مایل من
چقدر ردّ عبور تبر هویدا شد
وَ شاخه شاخه صدای شکستن دل من
به غیر از آینه هرگز، قبول باید کرد
نبود همنفسی در جهان، مقابل من
اگر چه دریا دریا گریستم، اما
شدهست تشنگی شورهزار، حاصل من
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , اشعار رضا حدادیان , شاعرانه رضا حدادیان , غزلسرا
1
تکه ای خورشید
در گلو داشت
لب که می گشود
آواز آفتاب
می پیچید در آسمان.
۲_
دست بر شانه ی تبر گذاشت
و خم به اَبرو نیاورد
درختِ زخمی.
۳_
دلم گریست
وقتی دیدم
که چگونه به بهایی ناچیز
هم آغوش مرداب می شود
نیلوفر
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , شعر شکوفه , شعر کوتاه , اشعار رضا حدادیان
دهان شکوفه
پر از کلماتیست
که در ذهن درخت مانده بود
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , شعر شکوفه , شعر کوتاه , اشعار رضا حدادیان
چه می شود که زمانه به من زمان بدهد
تمام بود ونبود مرا تکان بدهد
سبد سبد اعجاز نفس کشیدن تو
مسیح وار، به گلهای مرده جان بدهد
چراغِ چشم تو مثل ستاره قطبی
به جاده ی شب من راه را نشان بدهد
عروس آینه مانند بیست سالگی ام
دوباره هدیه به من چهره ی جوان بدهد
برای گفتن حرفی که در دلم مانده ست
به چشم های زبان بسته ام زبان بدهد
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , اشعار رضا حدادیان , شاعرانه رضا حدادیان , غزلسرا
سطر اوّل، پلّه پلّه نردبانم پاک شد
سطر دوّم، ردّپای آسمانم پاک شد
نقطه چین جای تمام سطرهایم را گرفت
خواستم چیزی بگویم که دهانم پاک شد
خواستم چیزی بگویم که وجودم خشت،خشت
پُرشد از دیوار و درهای جهانمپاک شد
دفترم دریا شد امّا با عبور موج ها
دست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد
تا تبرها چشم وا کردند در آغوش باغ
شاخه،شاخه تک درخت نیمه جانم پاک شد
پلک وا کردم ،پُراز فریاد شد آیینه ام
پلک بستم،چشم های بی زبانم پاک شد
گردبادی آمد و با دستمال اَبری اش
ماه از تخته سیاه آسمانم پاک شد.
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , اشعار رضا حدادیان , شاعرانه رضا حدادیان , غزلسرا
چشم تو در من نغمه ی تنبور می ریزد
هردم در آوازِ قناری شور می ریزد
تارهسپارجاده ی شب می شوم،بی شک
پشت سرمن،کاسه کاسه نورمی ریزد
حس می کنم که ساقی میخانه ی خورشید
در ساغر دل، آتش انگور می ریزد
گیسو پریشان می کنی بر قلّه ی دار و
از آبشار زلف تو، منصور می ریزد
قد بلند تو قیامت می کند، انگار
از نای اسرافیل، نفخ صور می ریزد
آنقدر شیرین است گفتارت که بی تردید
لب وا کنی، دوروبرت زنبور می ریزد.
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , اشعار رضا حدادیان , شاعرانه رضا حدادیان , غزلسرا
درخت آینه ای بی زوال خواهم شد
پر از شکوفه ی صبح خیال خواهم شد
اگر چه از عطش گفتگو پرم،امّا
به یک اشاره چشم تو، لال خواهم شد.
رمیده می شوم و رام می شوم باتو
غزل غزل به هوایت غزال خواهم شد
که تا رها شوی از چنگ میله های قفس
برای تو بی تردید، بال خواهم شد
به پاسخی لب اگر ترکنی ،گل خورشید!
هزار پنجره باغ سوال خواهم شد
عبور می کنم از این منی که مردابیست
شبیه چشمه ی چشمت زلال خواهم شد
کنار هم بنشینند واژه هایم اگر
کتاب خاطره ی ماه و سال خواهم شد
چقدر سردشده خانه ی دلت امّا
غمت مباد!برایت زغال خواهم شد.
((رضا حدادیان))
برچسب ها: رضا حدادیان , اشعار رضا حدادیان , غزلسرا , شعر عطش
من مانده ام و یک پنجره رویای بعید
تقویمی خالی از بهار امید
مانند کویر تشنه ای هستم که
هرگز به سر قرار باران نرسید
((رضا حدادیان ))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: رضا حدادیان , رباعی سرا , رباعی , اشعار رضا حدادیان
.: Weblog Themes By Pichak :.