روی برگی
تو نوشتی: باغ
روی یک قطره ی باران
من نوشتم: دریا، دریا، دریا
و در آن لحظه زنی
چشمهایش را
به کبوترها
بخشید
((رضا براهنی))
برچسب ها: رضا براهنی , اشعار رضا براهنی , شعر باران , شاعرانه رضا براهنی
عشق، قلبی است درون دل بیدار زمان
به شبی در باران
راستی را به شبی در باران
چه کسی با همه گلهای زمین
قلب خاکستری ما را باز
سرخ خواهد گرداند؟
چه کسی از لب و از نوك زبان همه ی کودکها،
در زمان های پس از ما و پس از حادثه های ما
نام فرّار تو را خواهد خواند؟
راستی در دل خو ننهفتم
سکه ای را که به یکسوش نگاهی شت ز تو
و سوی دیگر آن نام کسی هست نبشته با گل؟
هیچکس از دل ما آگه نیست!
بگذار از پس دیوار زمان
آخرین توشه ی گلهای زمین را
روی پاهای تو بگذارم
((رضا براهنی))
برچسب ها: رضا براهنی , اشعار رضا براهنی , شعر باران , شاعرانه رضا براهنی
مطالب جديد تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.