
می دانستم که نمی رسم؛
امّا رفتم.
تمامِ شب،
تمامِ روز...
((هوشنگ گلشیری))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: هوشنگ گلشیری , اشعار هوشنگ گلشیری , شعرکده , شعر رفتن

صدایش حجم نداشت.
نمیشنیدم،
بلکه میفهمیدم،
مثل وقتی که با خودمان چیزی میگوییم.
از داستانِ بانویی و آنه و من
((هوشنگ گلشیری))
برچسب ها: هوشنگ گلشیری , اشعار هوشنگ گلشیری , شعر , شعرکده

حق با بهار بود، با همان ساقههای لخت.
بر این پهنهی خاک چیزی هست
که به رغم ما ادامه میدهد.
خوب است که جلوههای بودن را
به غم و شادی ما نبستهاند.
((هوشنگ گلشیری))
برچسب ها: هوشنگ گلشیری , اشعار هوشنگ گلشیری , شعر , شعرکده

قناری من
چه سال هایی ست
تو را که دیگر نیست
امید بال گشودن در آبی آن دور...
((هوشنگ گلشیری))
برچسب ها: هوشنگ گلشیری , اشعار هوشنگ گلشیری , شعر قناری , شعر کوتاه

آدمها می میرند،
سکته میکنند یا زیر ماشین میروند،
گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین.
اینها، البته مهم است،
ولی مهمتر همان نبودن آنهاست،
اینکه آدم بیدار شود و ببیند که نیستش،
کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند،
روی بالش،
حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است.
آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد،
بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند
((هوشنگ گلشیری)) | آینههای دردار
برچسب ها: هوشنگ گلشیری , اشعار هوشنگ گلشیری , مینیمال هایی برای زندگی , شعرکده
.: Weblog Themes By Pichak :.


























