دیوارهای شهر غمت را تباه کن
معشوقه ام بیا و برایم گناه کن
لبخند تو دوپای مرا سست می کند
دستم بگیر و شانه خود تکیه گاه کن
چون یک سپاه پر تنش از عشق و اتشم
یک حمله با دولعل لبت بر سپاه کن
رویای من همیشه روشنی و نور بوده است
با چشم خود خیال مرا هم سیاه کن
من ادمم گناه من از پیش روشن است
حوای من بیا و توهم اشتباه کن
بگذار از دوسیب رخت گاز گیرم و
بانوی شرقیم تو مرا جان پناه کن
هومن همیشه سرکش و سردرگم است و باز
با حس خود بیا و مرا سربه راه کن
((مهدی ازوج))
برچسب ها: مهدی ازوج , اشعار مهدی ازوج , شعر ناب , عکس های عاشقانه
تاريخ : یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۵ | 4:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.