در خاطر مني
اي رفته از برم به دياران دور دست
با هر نگين اشک به چشم تر مني
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر مني
هر شامگه که جامه ي نيلين آسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ي الماس بي رقيب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
آن بوسه ها و زمزمه هاي شبانه را
يادآور مني
در خاطر مني.
در موسم بهار
کز مهر بامداد
تکدختر نسيم
مشاطه وار موي مرا شانه مي کند
آندم که شاخ پر گلي باغي بدست باد
خم مي شود که بوسه زند بر لبان من
وانگاه ، نرم نرم
گلهاي خويش را به سرم دانه مي کند
آن لحظه ، اي رميده ز من ! در بر مني
در خاطر مني
هر روز نيمه ابري پائيز دلپسند
کز تند باد ها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ زهر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و آن روز ها که در کف اين آبي بلند
خورشيد نيمروز
چون سکه ي طلاست
تنها تويي تويي تو که روشنگر مني
در خاطر مني
هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام
در گوش من صداي تو گويد که :نوش نوش
اشکم دود به چهره و لب مي نهم به جام
شايد روم ز هوش
باور نمي کني که بگويم حکايتي:
آن لحظه اي که جام بلورين به لب نهم
در ساغر مني
در خاطر مني
برگرد ، اي پرنده ي رنجيده ، باز گرد
باز آکه دل من آشيان تست
در راه ، در گذر
در خانه ، در اتاق
هرسو نشان تست
با چلچراغ ياد تو نوراني ام هنوز
پنداشتي که نور تو خاموش مي شود؟
پنداشتي که رفتي و ياد گذشته مرد؟
و آن عشق پايدار ، فراموش مي شود؟
نه ، اي اميد من !
افسونگر مني
هر جا ، به هر زمان
در خاطر مني .
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: مهدي سهيلي , شعر ناب , شاعانه آرام , اشعار مهدي سهيلي
اي آرزوي من!
تو آن هماي بخت مني کز ديار دور
پرپر زنان به کلبه ي من پر کشيده اي
بر بامم اي پرنده ي عرشي
خوش آمدي
در کلبه ام بمان
اي آنکه همچو من
يک آشيان گرم محبت نديده اي
با من بمان که من
يک عمر بي اميد
همراه هر نسيم
به گلزار عشقها
در جستجوي يک گل خوشبو شتافتم
مي خواستم
گلي که دهد بوي آرزو
اما نيافتم
شبهاي بس دراز
با ديدگان مات
بر مرکب خيال
نشستم اميدوار
دنبال يک ستاره
فضا را شکافتم
مي خواستم ستاره ي اميد خويش را
اما نيافتم
بس روزهاي تلخ
غمگين و نا مراد
همراه موجهاي خروشان و بي امان
تا عمق بي کرانه ي دريا شتافتم
شايد بيابم آن گهري را که خواستم
اما نيافتم
امروز يافتم
گمگشته اي که در طلبش عمر من گذشت
اما کنون نشسته مرا روبرو
تويي
آنکس که بود همره باد سحر
منم
و آن گل که داشت بوي خوش ارزو
تويي
ديگر شبان تيره نپويم در آسمان
تو آن ستاره يي که نشستي به دامنم
همراه موج در دل دريا نميروم
تک گوهرم تويي
که شدي زيب گردنم
اي آرزوي من!
تو آن همان بخت مني کز ديار دور
پر پر زنان
به کلبه ي من پر کشيدي
بر بامم اي پرنده ي عرشي!
خوش آمدي
در کلبه ام بمان
اي آنکه همچو من
يک آشيان گرم محبت نديده يي
نوشين لبي که جان به تنم ميدمد تويي
عمر مني
که تاب و توان داده اي به من
با من بمان
که روشني بخت من ز توست
آري تويي که بخت جوان داده اي به من
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: اشعار مهدي سهيلي , شعر ناب , شاعرانه , عکس گل زیبا
اي مسافر
اي جدا ناشدني
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببينمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نميداني
سفرت روح مرا به دو نيم ميکند
و شگفتا که زيستن با نيمي از روح ، تن را ميفرسايد
بگذار بدرقه کنم
واپسين لبخندت را
و آخرين نگاه فريبندهات را
مسافر من
آنگاه که ميروي
کمي هم واپس نگر باش
با من سخني بگو
مگذار يکباره از پا درافتم
فراق صاعقه وار را
بر نميتابم
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشايعت کننده نبودي
تا بداني وداع چه صعب است
وداع توفان ميآفريند
اگر فرياد رعد را در توفان نميشنوي
باران هنگام طوفان را که ميبيني
آري باران اشک بي طاقتم را که مينگري
من چه کنم
تو پرواز ميکني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نميداني
که بي تو به جاي خون
اشک در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد ؟
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: شعر مسافر , اشعار مهدي سهيلي , شعر ناب , شاعرانه
زبانم را نمي فهمي نگاهم را نمي بيني
زاشکم بي خبر ماندي و آهم را نمي بيني
سخن ها خفته بر چشمم نگاهم صد زبان دارد
سيه چشمم اگر طرز نگاهم را نمي بيني
گناهم چيست جز عشقت روي از من چه مي پوشي
مگر اي ماه چشم بي گناهم را نمي بيني
سيه مژگان من روي سپيدم را نگاهي کن
سپيد اندام من روز سياهم را نمي بيني
پريشانم دل مرگ آشيانم را نمي جويي
پشيمانم نگاه عذر خواهم را نمي بيني
دل بي تاب من با ديدنت آرام مي گيرد
اگر دوري زآغوشم نگاهم کام مي گيرد
مرا گر مست مي خواهي نگاهت را نگير از من
که دل از ساقي چشمان مستت جام مي گيرد
سيه مژگان من موي سپيدم را نگاهي کن
سپيد اندام من روز سياهم را نمي بيني
پريشانم دل مرگ آشيانم را نمي جويي
پشيمانم نگاه عذر خواهم را نمي بيني
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: شعر ناب , شاعرانه آرام , اشعار مهدي سهيلي , مهدي سهيلي
به چه مانند کنم موي پريشان ترا ؟
به دل تيره شب ؟
به يکي هاله دود ؟
يا به يک ابر سياه
که پريشان شده و ريخته بر چهره ماه
به نوازشگر جان ؟
يا بدان شعله شمعي که بلرزد زنسيم ؟
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟
به يک نغمه جادويي از پنجه گرم
به يکي اختر رخشنده بدامان سپهر ؟
يا به الماس سياهي که بشويندش در جام شراب ؟
به غزلهاي نوازشگر حافظ در شب ؟
يا به سرمستي طغيانگر دوران شباب ؟
به چه مانند کنم سرخي لبهاي ترا ؟
به يکي لاله شاداب که نبشته به کوه ؟
به شرابي که نمايان بود از جام بلور ؟
به صفاي گل سرخي که بخندد در باغ ؟
به شقايق که بود جلوه گر بزم چمن ؟
يا به ياقوت درخشاني در نور چراغ ؟
مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم ؟
به بلوري سيراب ؟
به يکي ابر سپيد ؟
يا به يک مخمل خوشرنگ نوازشگر گرم
يا به سيماي گل انداخته از دولت شرم ؟
به پرندي که کند جلوه گرمي در مهتاب ؟
به گل ياس که پاشيده بر آن پرتو ماه ؟
يا به قويي که رود نرم و سبک در آب ؟
به چه مانند کنم جلوه ترا ؟
به يکي گوي بلور
که بود بر سر آن دانه لعل ؟
يا به يک تنگ بلورين که بود پر ز شراب ؟
به يکي شيشه عطر
که دهد بوي بهشت ؟
يا به ليموي پر از شهد که لرزد در آب ؟
به چه مانند کنم خلوت آغوش ترا ؟
به يکي بستر گل ؟
به پرستشگه عشق ؟
يا به خلوتگه جانها که غم از ياد برد ؟
به نفسهاي بهار ؟
يا به يک خرمن ياس
که شميم خوش آنرا همه جا باد برد ؟
به چه مانند کنم ؟ من ندانم
به نگاهي تو بگو
به چه مانند کنم ؟
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: مهدي سهيلي , اشعار مهدي سهيلي , شعر ناب , عکس گل زیبا
گفتم به دام اسيرم گفتا که دانه با من
گفتم که آشيان کو گفت آشيانه با من
گفتم که بي بهرام شوق ترانه ام نيست
گفتا بيا به گلشن شور ترانه با من
گفتم بهانه يي نيست تا پر زنم به سويت
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من
گفتم به فصل پيري در من گلي نريد
گفتا که من جوانم فکر جوانه با من
گفتم که خانمانم در کار عاشقي رفت
گفتا به کار خودباش تدبير خانه با من
گفتم به جرم شادي جور زمان مرا کشت
گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من
گفتم ز عشقبازي در کس نشان نديدم
زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من
گفتم دلم چو مرغيست کز آشيانه دورست
دستي به زلف خود زد گفت آشيانه با من
گفتم ز مهربانان روزي گريزم آخر
گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: غزلسرا , شعر ناب , اشعار مهدي سهيلي , مهدي سهيلي
بر گرد , اي پرنده رنجيده , بازگرد
باز آ که خلوت دل من آشيان توست
در راه , در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست
با چلچراغ ياد تو نوراني ام هنوز
پنداشتي که نور تو خاموش ميشود ؟
پنداشتي که رفتي و ياد گذشته مرد ؟
و آن عشق پايدار فراموش ميشود ؟
نه , اي اميد من !
ديوانه ي توام
افسونگر مني
هر جا , به هر زمان
در خاطر مني
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: مهدي سهيلي , اشعار مهدي سهيلي , شعر ناب , عکس گل های زیبا
اي رفته از برم به دياران دوردست !
با هر نگين اشک ، به چشم تر مني
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر مني
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: اشعار مهدي سهيلي , شعر کوتاه , شاعرانه , شعر
اي سايه هاي عشق
ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها كنيد
اي واژه هاي بوسه و اندام و چشم و لب
شعر مرا به درد زمان آشنا كنيد
وقتي لبان تشنه ي مردان زابلي
در جستجوي قطره ي آبي سياه رنگ
همچون دو چوب خشك
تصوير مي شود
ديگر چگونه سرخي لبهاي يار را
چو نان شراب سرخ
در جام واژه هاي بلورينه بنگرم
وقتي نگاه كودك بي نان بندري
با آرزوي پاره ناني سياه و تلخ
در كوچه هاي تنگ و گل آلود و بي عبور
تا عمق هر هزار ه ي ديوار مي دود
ديگر چه گونه غرق توان شد دقيقه ها
در بركه نگاه دلاويز دختري
ديگر چه گونه ديده توان دوخت لحظه ها
در جذبه ي دو چشم پر از ناز دلبري
وقتي كه دستهاي زني در دل كوير
هنگام چيدن گوني چاك مي شود
وقتي كه قامت پسري زاده ي بلوچ
با گونه هاي لاغر و چشمان بي اميد
در خاك مي شود
ديگر چگونه دست زني را به شعر خويش
خوانم شهاب روشن و گويم ستون نور
ديگر چه گونه پيكر معشوق خويش را
در كارگاه شعر توان ساخت از بلور
آن دم كه چشم هاي يتيمان روستا
در حسرت پدر
يا در اميد گرمي دست نوازشي
پر آب مي شود
وقتي غريب خانه به دوشي نيازمند
در كوچه هاي شهر
از ضربه هاي درد
بي تاب مي شود
وقتي كه طفل بي پدري در شبان سرد
با ناخن كبود
در قطعه يي پلاس ز سرماي بي امان
بي خواب مي شود
وقتي كه نان سوخته با پاره استخوان
از بهر سد جوع فقيران ده نشين
ناياب مي شود
ديگر چه گونه خواهش دل را توان سرود
ديگر چگونه مرمر تن را توان ستود
بايد كه حرف عشق برانم ز شعر خويش
بايد كه نقش عشق فروشويم از كلام
زيرا گلوي پير وجوان ناله گسترست
بر جاي رنگ عشق
بايد غم زمانه بپاشم به واژه ها
زان رو كه درد مردم ما گريه آورست
چشمم پر آب باد
از عشق بگذرم كه دلم جاي ديگرست
بايد كه هاي هاي بگريم به درد ها
در چشم شعر ما سخن اشك خوشترست
اي سايه هاي عشق
ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها كنيد
اي واژه هاي بوسه و اندام و چشم ولب
بر جاي آب و رنگ
شعر مرا به درد زمان آشنا كنيد
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: اشعار مهدي سهيلي , شعر گرافی , شعر ناب , شاعرانه مهدي سهيلي
يکي در سينه ام فرياد مي زند پرواز کن
بر تارک ديوار خواهي رسيد
و از آن سو همزادت را و عشقت را خواهي نگريست
هزاران حيف
پر مي زنم اما پرواز نه
گويي دست صيادي پر هاي پرواز مرا بريده است
شوق پرواز هست اما قدرت پرواز نه
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: اشعار مهدي سهيلي , شاعرانه مهدي سهيلي , شعر گرافی , شعر کوتاه
کجایی تو ، ای گرمای جان من ؟
که شد زندگي بي تو زندان من
کجايي تو اي تک چراغ شبم ؟
که دور از تو جان ميرسد بر لبم
لبم ، بوسه جوي لب نوش تست
در آغوش من بوي آغوش تست
به هر جا گلي ديده ، بو کردم
ز گلها تو را جستجو کرده ام
شب آمد ، سياهي جهان را گرفت
غم تو ، گريبانِ جان را گرفت
بيا اي درخشنده مهتاب من
که عشق تو برد از سرم خواب من
رهايم مکن در غمِ بي کسي
کنم ناله ، شايد به دادم رسي
خطاکارم ، اما ز من گوش کن
بيا رفته ها را فراموش کن
((مهدي سهيلي))
برچسب ها: اشعار مهدي سهيلي , شاعرانه مهدي سهيلي , شعر گرافی , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.