صیادی و من ماهی زنجیر به تورت
ای وای که عاشق شده بر قاتل خویشم
((فاطمه قاسمی (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
از وقتی رفتی حال من خوش نیست
احساس من انگار بیماره
قلب عزیزم توی این سینه
هر ساعت و ثانیه تب داره
با رفتنت احساس من کز کرد
آروم نشست کنج این دیوار
میخواست بخوابه ساعتی اما
تا صبح بود دائماً بیدار
پشت سر تو بهارم رفت
چیزی نمونده جز غم پاییز
لبخندِ روی صورتم اما
از بوم دل بارون غم لبریز
تو دائماً میدیدی اشکم رو
اما نفهمیدی چیه دردم
هر بار که زل میزدی به من
شاکی بودی چشمای من سردن
تو باعث سردی من بودی
خاموشی آروم اون احساس
بعد از تو انگار مثل یخ آب شد
اون قلب رنجورِ زیاد حساس
از من بگو جز سنگ چی مونده؟
بی حس به هر چیزی شدم ای وای
بهم بگو حرفت دروغه که
گفتی کسی غیر از منو میخوای
((فاطمه قاسمی(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
یوسف چشمان تو ایمان من را برده است
آن چنان کز یاد بردم عشق پوتیفار را
((فاطمه قاسمی(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
گاهی تو میخواهی بمانی در کنارش
اما نماندن انتخاب بهتری است
گاهی میگوید تمام قلبم از توست
اما تو میدانی که در قلبش کسی هست
((فاطمه قاسمی(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
نمیتونم از این احساس
به این آسونیا رد شم
نمیتونم شبیه تو
برم با قلب تو بد شم
نمیشه که بگم عشقم
شدیداً من دوست دارم
ولی فرداش بگم آهای
من از عشق تو بیزارم
دیگه خسته شدم من از
دوروییها دورنگیها
یه احساسی به من میگفت
واسه این عشق نجنگی ها
ولی بیاعتنا من باز
واسه این عشق جنگیدم
برای با تو بودن هام
از هیچ چیزی نترسیدم
میدونم درک احساسم
برای تو چقدر سخته
میدونم باز میری تو
آخه قلب تو بی رحمه
تو بم میگی خداحافظ
ولی من دوستت دارم
میشه باز مثل اون روزا
بگی تنهات نمیذارم؟
((فاطمه قاسمی (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
تو هم مثل منی خسته
از این روزای تکراری؟
از این سرمای دوری از
شبا تا صبح بیداری؟
تو هم خیرهای هر شب
روی تصویر چتهامون؟
چشم میدوزی به عکسی که
به جای ماست باهامون؟
مثل ماهی که تو تنگه
ولی فکرش پیشه دریاست
فکرت پر شده از من
گرچه دوری بین ماست؟
تو هم با فکر من هر شب
خودت رو دست خواب میدی؟
بگو تو هم منو امشب
توی خواب میدیدی؟
تصور میکنی من رو
توی هر لحظه و ساعت
اما من پیشت نیستم
واسه این میشی ناراحت
تصور میکنی هر شب
که تو آغوش تو خوابم
ولی تو واقعیت من
یه بند تا صبح بیدارم
همیشه توی عکسامون
داریم یک بند میخندیم
ولی ما از درونمون
به قد کوه پردردیم
-
فاطمه قاسمی (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
ساده گفتی دوستت دارم ولی ای وای من
باور این جمله ساده برایم مشکل است
((فاطمه قاسمی (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
هیچ کدام از ما، تمام دنیا را نمیخواهیم
یک نفر را میخواهیم، که تمام دنیای ماست
((فاطمه قاسمی (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
دلم میخواست که پیشم باشی امشب
تو این لحظه که شعما فوت میشه
همین لحظه که قول میدم به قلبم
یه روز میسوزه غمهاش از تو ریشه
دلم میخواست تو پیشم بودی و من
از احساسی که دارم بت میگفتم
از این حال عجیب که چند ساله
تو قلبم مونده و چیزی نگفتم
خدا خوب میدونه که آرزویی
به جز بودن کنار تو ندارم
فقط میخوام کنار تو یه ساعت
چشای خستمو رو هم بذارم
دلم خوش بینه اما عقل من نه
همش میگه محاله ما یکی شیم
دلم تو خواب های خوش میبینه
یه روزی در کنار هم "ما" میشیم
چی میشد که تموم شن این خیالام
یه روزیم تو رو در روم بشینی
یه بارم که شده احوال من رو
با قلبت حسو با چشمات ببینی
چی میشد از زبونت بشنوم که
تو هم مثل من این احساسو داری
بهم بگی که جز دوست داشتن من
هیچ احساسی توی قلبت نداری
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
خودت شاید نمیدانی، اما من دلم
به هنگام تماشای رخت، چون بید میلرزد
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
خود میگویم برو، قلبم میگوید بمان
اصل حرفم را زبانم نه، چشم میسازد عیان
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
یادت هر شب چشمانم را خیس میکند
و فردا صبح از ناودان قلمم
بر روی سینهی سپید کاغذ میچکد
و شعری میشود که از هر مصرع آن
صدای فاصله میآید...!
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
روزی خودم رفتن را باور نداشتم
تمام اجزای این جمله برایم غریب بود
و فکر میکردم وقتی در قلبی جاگیر شوی
آنجا وطنت میشود
و هرگز آن را ترک نخواهی کرد...!
لیکن بعد از او دانستهام
آدمی قادر است
روزی وطن خویش را ترک کند؛ یا... یا
شاید هم وطن او جای دیگری باشد!
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
کاش بودی بوسهای میچیدم از لب های تو
باز هم من نور بودم در پس شب های تو
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
گفتی تا آخرش با من میمانی ولی
رفتی و من را به دست غم سپردی ای عزیز
((فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
-
گمشدهام میان امروز هایی که نیستی،
و دلخوشم به فردا هایی که گفته بودی میآیی
تا پرونده نبودن هایت برای همیشه بسته شود!
گفتی یک روز میآیی تا نبودن هایت جبران شود،
اما هرگز نگفتی آن یک روز
متعلق به تقویم کدام سال است
و من باید در حوالی کدام فصل دنبال رد پایت باشم!
نهال آرزوهایم را در برهوت محض کاشته ام
و در مضحک ترین حالت ممکن دنبال جرعه ای باران
برای سیراب کردنش،
و اندکی بهار برای سبز شدنش می گردم!
یک امید عبث بی حاصل!
شبیه تمام وقت هایی که در گذرند
و من باز هم دلبستهام
به فردا های نیامده و خوشم با خیالی پوچ!
((فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
دارم میروم؛ غمی روی دلم سنگینی میکند!
نه... مسئله رفتن نیست،
غمم از آن است که میدانم،
کسی به دنبالم نخواهد گشت!
-
((فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
رفتی و بعد تو، احساس قلبم دود شد
جای خون رگهای من، با غم فقط مسدود شد
-
((فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
دلتنگیات به بلندای سرو است،
و صبر من چون دیوار کوتاهی است
که آجر به آجرش
در نبودت در حال فرو ریختن است!
و من چون سربازی که خلع سلاح شده،
هیچ دفاعی از خود ندارم
و زور عالم و آدم به من میچربد.
(فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری , شاعرانه فاطمه قاسمی اسکندری
-
بهت گفتم: - قلبم حالش خوب نیست!
گفتی: - میخوای قلب خودم رو بهت بدم؟
شکسته ولی کار میکنه واست!
اگه یه بار دیگه این سوال رو ازم بپرسی،
قلبت رو برمیدارم میذارم
تو مشتم و با خودم میبرم.
واسه خودم نه؛ میبرمش پیش دکتر
و وقتی مطمئن شدم حالش خوب شده،
برمیگردونم سرجاش!
اصلا بعید میدونم عمل پیوند قلب جواب بده،
آخه هر آدمی قلب خودش رو میخواد.
میدونی به نظر من قفسهای که
از قلب محافظت میکنه
فقط واسه قلب خودمون ساخته شده؛
نمیشه که جاش رو با یه قلب دیگه عوض کنیم!
یادم نبود بهت بگم: -
گیریم که قلبت رو دادی به من،
اگه قلبت نصف شب بهونهی صاحبش رو گرفت
من چی کار کنم؟
اصلا میدونی چیه؟
هر آدمی قلب خودش رو میخواد
و هر قلبی صاحب خودش رو!
(فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
یادته میگفتی: "تو شاخه گل منی؟"
پس چرا شاخه گلت رو شکستی؟
یادته میگفتی: "با تو جهنمم عینه بهشته؟"
پس چرا رفتی تو بهشت دیگری نشستی؟
یادته میگفتی: "دلبر، دل دلدار رو نشکن؟"
پس چرا خودت دل دلبرت رو شکستی؟
یادته میگفتی: "پاییز فصل عشقه؟"
پس چرا رفتی رو دامن بهار نشستی؟
یادته میگفتی: "قلبت جای منه؟"
پس چرا رفتی و تو قلب اون نشستی؟
قول داده بودی بمونی؛ میبینی؟ هنوز یادمه!
اما تو یادت رفت؛ زدی قولت رو شکستی!
-
((فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
می خواهم بدانی که ترسی از مرگ ندارم؛
تمام ترسم از این است، زمانی به سراغم بیاید
که من هنوز فرصت نکرده باشم
تا بتوانم به تو بگویم
که چقدر دوستت دارم...!
فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
تو را میشناسم،
با همین چشم هایی که
پشت ویترین پنهان شدهاند!
چشم هایی که سالیان درازی است
با ضعف خویش سر میکنند،
و تصویر آدمها
یکی پس از دیگری در نظرشان تار میشود.
میشناسمت،
حتی اگر هیچ عینکی برای دیدنت نداشته باشم؛
حتی اگر تصویر تو چون دیگران در نظرم
تار یا محو شود، باز هم خیالی نیست؛
من سالها پیش تصویر تو را روی قاب عکس دلم
نقش زدهام تا بماند برای روزهای نیامدهای که
ممکن است چشم هایم
نایی برای دیدنت نداشته باشند.
سعی میکنم عطر تنت را در هوایم ثبت کنم،
تا نشانی باشد برایم،
برای تمام لحظاتی که ممکن است
بی همراهی دیدگانم به دنبالت باشم!
میدانی!
من معتقدم هر آدمی بوی خودش را دارد،
و چه کسی جز تو میتواند
بوی خودت را داشته باشد؟
تو را با صدای قدم هایت،
نوای زیبای صدایت، نقش زیبای چشمانت که
روزی بر پرده چشمان خاموشم خواهند نشست
و هر آنچه که
تو را از دیگران متمایز میکند، میشناسم.
((فاطمه قاسمی اسکندری هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
بی تو خون از در و دیوار دلم میبارد
گلهای نیست، ولی تلخ ترین تقدیر است
-
((فاطمه قاسمی اسکندری هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
نجنگ
برای بدست آوردن کسی که،
خودش دوست دارد
از دست برود
فاطمه قاسمی اسکندری ((هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
روزهاست با خودم تکرار میکنم
که اشتباهی بیش نیستی!
و من... آه خود را چون مسافر میبینم،
که سفرش را از اشتباهی شروع کرده
و به مقصد اشتباه بعدی ادامه میدهد؛
و نوایی که از من شنیده میشود،
در تلاش است خودم و دیگران
به این باور برساند که احساسم دروغین است.
اما حقیقت ورای تمام اینهاست،
و من تنها بنا به مصلحت قلبی که
ترس از شکسته شدنش دارم
و آدمیانی که میترسم
بابت خواستنت سرزنشم کنند،
پنهانش میکنم!
پنهانش میکنم
و بر زبانم چیزی جز انکار جاری نمیشود
ولیکن همه چیز در دلم عیان است،
و دختری در بطنم بی ذرهای واهمه و پر شور،
با صدایی رسا به دوست داشتنت اغرار میکند.
ای سبزترین خیال که دستم از تو کوتاه است!
بدان که تا ابد تو را کنج دلم محفوض میدارم
و چون عابدی که به نماز مشغول است،
در هر نفس به دوست داشتنت مشغول خواهم بود!
حتی اگر تمام این عشق،
تا آخرین لحظه،
تنها از سمت من باشد
فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
نفهمیدی که قلب من
مث موم توی دستاته
این آدم با همه ضعفاش
مث یه کوه باهاته
نفهمیدی که حالم رو
به احوالت گره کردم
اگه حال تو بد باشه
منم خسته و سردم
تو میدونستی با رفتن
دلم تو سینه میمیره
اینو میخوام بدونی که
واسه برگشتنت دیره
تو دیدی حال چشمامو
بازم نم دارشون کردی
از هر کاری بدم اومد
تو هی تکرارشون کردی
بهت گفتم دوست دارم
شاید بیشتر از صد بار
توام پس میزدی من رو
برات عادی بودش این کار
میدونی من همش خواستم
که هر دم پیش تو باشم
نخواست یادم بیاد میری
یه روز باید که تنها شم
((فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
همیشه ترس دارم که، بگویم دوستت دارم
-
چون از بی خبر رفتن، بشدت من گریزانم
-
فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.