
حال من دست خودم نیس
دیگه آروم نمیگیرم
دلم از کسی گرفته
که میخوام براش بمیرم
این روزا بدجوری ساکت
این روزا بدجوری سنگم
همه زندگیمو باختم
پای روزای قشنگم
شب و روز کنار من بود
مث سایه نازنینی
تو بگو چه حالی داری
وقتی سایهتو نبینی
پای دنیای تو موندم
مث عاشقای عالم
تا منو ببخشی آخر
تا دلت بسوزه کم کم
مث آینه روبرومه
حس بیتو بودن من
دارم از دست تو میرم
عاشقی کن منو نشکن
آخرین ترانههامو
میخونم با چشمای خیس
عاشقی کن منو نشکن
حال من دست خودم نیس
((عبدالجبار کاکایی))
👇👇👇
برچسب ها: عبدالجبار کاکایی , اشعار عبدالجبار کاکایی , ترانه های عبدالجبار کاکایی , شعر عشق

من همینم بی تو،
سایه ای سر در گم،
بی خیالِ دنیا،
نا امید از مردم،
من همینم یادی،
از نفس افتاده،
با پری خون آلود،
در قفس افتاده،
عطر آوازم را می تکانم در باد،
خسته ام از دیوار، خسته از فریاد،
بی تو سرگردانم در مداری گمنام،
میگریزم از خود، عاشقی نا آرام...
((عبدالجبار کاکایی))
برچسب ها: عبدالجبار کاکایی , اشعار عبدالجبار کاکایی , شعر ناب , شعر عاشقانه

برگ میرقصد و باد از غوغا ،
سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی ،
از تماشای زمستان دارد
((عبدالجبار کاکایی))
برچسب ها: عبدالجبار کاکایی , اشعار عبدالجبار کاکایی , کانال اشعار عبدالجبار کاکایی , شعر زمستان

ايستاده اي بي باران و بوسه
بي تپش گنجشكي در سينه
بي صدا و خاموش
دوستت دارم و يكريز مي بارم
بر شوره زار چترها و كلاها
بر عطر ها و پلاكها
بر ترانه هاي باقيمانده در طعم خاك
بي پرنده ترين درختم
بي ستاره ترين آسمان
دوستت دارم و مي بارم
بر لبان تو كه آشيانة بوسه بود و لبخند
با ياقوت گوشواره هايت
از آن عقيق گمشده بگو
در بركه هاي كوچك زمين به جستجوي تو ام
آه پرنده پوش رنگين كمان من ،
گل گيسويت ماه نقره اي ،
رد ابرويت عصارة شب ، به من
نگاه كن با چشمي كه كمين گاه آهوان است
((عبدالجبار کاکایی))
برچسب ها: عبدالجبار کاکایی , اشعار عبدالجبار کاکایی , شعر ناب , شعر عاشقانه

وقتي آسمون سياه و دلگيره
وقتي بارون ميگيره
همهي پرنده ها خوب ميدونن
برا عاشقي ديگه خيلي ديره
گونههايِ خيسِ تو
شونه هايِ خيسِ من
هقهقِ بي كَسي مون
شب دلواپسي مون
ما به شادي ما به غم نميرسيم
من و تو آخرِ اين قصه به هم نميرسيم
از همون روزِ بزرگِ يكي بود يكي نبود
از همون اولِ دنيا
سُرِ چشمه ، سُرِ رود
جرمِ دستِ من و تو عاشقي بود.
قصه ي دنيا به آخر ميرسه
عمرمون سُر ميرسه
اما اين پرنده شوقي برا ديدن نداره
تو قفس نايِ پريدن نداره
ما به شادي ما به غم نميرسيم
من و تو آخرِ اين قصه به هم نميرسيم
((عبدالجبار کاکایی))
برچسب ها: عبدالجبار کاکایی , شعر باران , اشعار عبدالجبار کاکایی , شاعرانه آرام
.: Weblog Themes By Pichak :.


























