رنگ می بازد از دورنگی ها...
چهره هایی که از خودم خالی ست
از زمین تا قفس قفس در اوج
آسمانهای بی پر و بالی ست
خون به خون رد پای تنهایی
تن به تن در ستیزه ام با خویش
شب به شب انفجار تاریکی
خانه ام سرزمین اشغالی ست
نبض کند زمانه می افتد
تیک تاک از دهان عقربه ها
ساعت از نیمه شب نمی گذرد
روزهایم به قدمت سالی ست
آینه چشم زخم شوری ها
زخم ها یادگار دوری ها
هیچ چشمی مرا تکیده ندید
_ اینکه در خود شکسته ام _ عالی ست
دستهایم مرا نمی گیرند
گوشهایم مرا نمی شنوند
خسته از بازی ندیدن ها
چشم هایم دو گوی توخالی ست
آرزوی رسیده ام رویاست
شانه ها در مسیر توفان است
شاخه های شکسته ی شهرم
میوه هایش لبالب از کالی ست
شهر در سلطه ی مترسک ها
آسمانی که نشئه ی دود است
خانه ها در سقوط مستحکم
استخوانهای شهر پوشالی ست
پر به پر تا پریده ام از خویش
سر به سر تا رمیده ام از من
شاید این _ در قفس زمین خوردن _
آخرین مقصد سبکبالی ست
((زهرا اسماعیلی))
👇👇👇
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: زهرا اسماعیلی , اشعار زهرا اسماعیلی , شاعرانه ها , شعر شانه
شب به شب
ارزوهایم را
همراه ته مانده غذاها
رخت های بی مصرف
و ظروف بازیافتی
راهی سطل زباله میکنم
تا
روزمرگی
تنها اتفاق بی خطری
باشد که در اغوش
زنانگی ام
می افتد
((زهرا اسماعیلی))
برچسب ها: زهرا اسماعیلی , اشعار زهرا اسماعیلی , شعر آرزو , شعر ناب
رفت و با خود غریبگی کردم
ذهن آیینه هم مرا نشناخت
وقت رفتن بجای دلداری
بغضها را بجان من انداخت
((زهرا اسماعیلی))
برچسب ها: زهرا اسماعیلی , شاعرانه , شعر , اشعار زهرا اسماعیلی
مثل گنجشک شبی باهمه خاطره ها
میپری ازلب ایوان پرازخستگی ام
قول دادم به خودم بعد نگاهت هرگز
هیچ بامی نشود باعث دلبستگی ام
((زهرا اسماعیلی))
برچسب ها: اشعار زهرا اسماعیلی , زهرا اسماعیلی , شعر گنجشک , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.