ماه پشت تورهای نازک ابر
لکه های چهره اش را پوشانده
و جهان تاریک است
و ساعت درشکه چی مهربانی ست که شب را
تیمار می کند
ستاره گویی به ماه عاشق است
و عشق
شیهه ی تاریکی ست
آنگاه که غبار گام های حصارشکن اش
دیده ی عقل را کور می کند
و مگر چه بود ، عقل ؟
جز تپه ای پر علف که بزها و گاوهای رام شده ی شیرده
بهشت شان را بر آن
می سازند
((نازنین یوسفی فرد))
برچسب ها: نازنین یوسفی فرد , اشعار نازنین یوسفی فرد , شاعرانه , شعر
دست هایم پی گندم
کفش هایم در راه
جاده آمیزه ای از بغض شقایق شده است
و دو سر ' شانه ی من بسته به اندوه در است
کفش ها منتظرند
راه ها در فوران
چمدانم خالی ست
دل من مانده به پای گل سرخ
پلک من پشت نگاه ایوان
کف پایم به سلوک حوض است
تا زمان می گذرد
عقل افسار خودش را کشد افسرده به جان کلمه
چه کسی می فهمد؟
از قضا حادثه بر حذف حروف " دل " و " ماندن " شده است
جاده را باید رفت
کفش ها منتظرند
((نازنین یوسفی فرد))
برچسب ها: نازنین یوسفی فرد , اشعار نازنین یوسفی فرد , شاعرانه , شعر گرافی
.: Weblog Themes By Pichak :.