در گوشه این اتاق تاریک
یک باغ نشستهاست بیدار
از دوست ندیده جز مذلت
از غیر کشیده رنج بسیار
در ریشه هر گیاه سبزش
انبوه کسالت است و دیوار
بر بام بلند ابرهایش
خورشید نمیشود پدیدار
هر ثانیه اش هزار سال است
در فاصله نگاه و دیدار
این باغ منم که خسته از خویش
در خویش خزیدهام دوصد بار
عشق است که میدهد خزانم
عشق است که میکند گرفتار
((فریدون فرخزاد))
برچسب ها: فریدون فرخزاد , اشعار فریدون فرخزاد , عکس قدیمی فروغ و فریدن فرخزاد , شعر ناب
سکوت چرخ زمان را به دل نمی گیرم
که میوه داد سکوت از سکوت پُربارم
به نور خاک فروغ و به تربت حافظ
قسم، که در وطن ام خفته آخر کارم
مرا به یاد بیاور اگر ندیدی باز
که من کلام نحیفی ز باغ گفتارم
ولی صلابت ایران تمام عشق من است
و بر صلابت ایران، تنیده گلزارم
اگر ز دیده جدا شد، ز دل جدا نشود
کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم
خوشا به حال رفیقان که خفته در وطن اند
که خاک تربت شان می وزد به کردارم .
((فریدون فرخزاد))
برچسب ها: فریدون فرخزاد , اشعار فریدون فرخزاد , غزلسرا , شعر ناب
هر چه آید به سرم
باز بگویم گذرد
وای ازین عمر
که با می گذرد، می گذرد ...
((فریدون فرخزاد))
برچسب ها: فریدون فرخزاد , اشعار فریدون فرخزاد , شعر کوتاه , شعر گذر زمان
.: Weblog Themes By Pichak :.