تن پوشم را
از دیداری حرامشده
درمیآورم
و سوال رختآویز را
میپوشانم
چهقدر فراق
چه اندازه تمنّا
از جامهی خشک من میچکد
((فرشته ساری))
👇👇👇
برچسب ها: فرشته ساری , اشعار فرشته ساری , شعر تمنا , شعرکده
تنهایی
زنی ست در انتهای شب
تنهایی
تندیس سرباز گمنامی است
در میدان خالی
تنهایی
صدایی بی صورت است
بر مغناطیس فضا
تنهایی خاطره ای گمشده
میان غریبه هاست
تنهایی
قوچ غمگینی ست
که از نژادش
شاخ هایی بر دیوار مسافرخانه ها
باقی ست
((فرشته ساری))
برچسب ها: فرشته ساری , اشعار فرشته ساری , شعر تنهایی , شعر گرافی
برای زیستن ، پوششی یگانه
و برای مردن کفی خاک
مرا بس بود .
اینک خیال تو چنان در برم می گیرد
که برهنگی ام را
جمله جامه های جهان
کفاف نمی دهد .
و چون بر این حال بمیرم
چنان می گسترم در جهان
که تمامت خاک هم
کفایت نمی کندم .
از تمام آسمان
ماه نقره گون
مرا بس بود
در حیرتم چگونه گرد نقره گون گیسویت
ماه را برده از خاطرم .
جهان بس فراخ بود و من
پروانه ئی بهت خورده
شگفتا
در تنگنای عشق تو
چه بی کرانه می یابم خود را .
((فرشته ساری))
برچسب ها: فرشته ساری , اشعار فرشته ساری , شعر ناب , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.