بیا جانا که دردم را دوایی
ز جان مشتاقتم آخر کجایی
نمی بینم جهان را بی جمالت
تو می دانی که نور چشم مایی
ندارم بی تو یک دم صبر و آرام
بگو تا کی کنی از ما جدایی
تو جان رفته ای از بر خدا را
نه وقت آمد که بازم با تن آیی
اگر یک شب درآیی از درم شاد
بود در شأن من لطف خدایی
نیامد وقت آن جانا که از لطف
عنان دوستی سویم گرایی
چرا بیگانه وش گشتی به یکبار
که برچیدی بساط آشنایی
نکردی رحمتی بر حال زارم
نگارا پیشه کردی بی وفایی
تو سلطان جهانی من گدایت
کنم از جانب وصلت گدایی
-
((جهان ملک خاتون))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: جهان ملک خاتون , شعر جانا , شعر دلربایی , اشعار عاشقانه
تاريخ : پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ | 0:53 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.