قرار بود
مرگ ما را از هم بگیرد
و مرگ حتما مردی ست چهارشانه
با وضع مالی،
کمی بهتر از من
که تو دوستش داری
دستت را گرفته است
و با تو قدم می زند...
((حبیب ذوالفقاری))
برچسب ها: حبیب ذوالفقاری , شعر مرگ , شعر تنهایی , شعر جدایی
تاريخ : جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ | 1:39 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.