برای من کمی از دست ها را بفرست
حالم بد است
دیوارها
تعادلشان را
از دست داده اند
همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است!
-
((حافظ موسوی))
-
👇👇👇
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعرکده
از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظرم باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چشمه ای است
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
تماشا کنی
ماه
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی است
((حافظ موسوی))
-
👇👇👇
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعرکده
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با این همه
از منبر باد
بالا كه میرود
درختها چه زود به گریه میافتند!
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعرکده
این سطرها را برای تو می نویسم
با هیچ کس
حتی کلامی از آن را فاش مکن
من هم کلید زبانم را
بعد از نوشتن این شعر
به اقیانوسی خواهم انداخت
فرصت کم است
و این کوره راه ها
هیچ کدام
ما را به جایی نمی برد
من راه ناشناخته ای را می دانم
اما مجال برای نوشتن نیست
و چشم هایی که چشم ندارند دیدن ما را
در پی ما هستند
فرصت کم است
دیدار ما
کنار همین اقیانوس
-
((حافظ موسوی))
-
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعرکده
اندازه همین یکی دو سطر فرصت داریم
از تیر رس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را به تو نشان خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه برانگیز است
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعرکده
هراس از دست دادنت
مشقهای شب عید است
تمام نمیشود
و تعطیلات کودکانه را
تا روز سیزدهم سیاه میکند.
((حافظ موسوی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر عید , شعر سیزده به در
اگر در رودخانهای به دنیا میآمدم
با گردابها دوستی نمیکردم حتما
با سنگها دوست میشدم
به خاطر سادگی و صراحتشان.
اگر در برکهای به دنیا میآمدم
با قورباغهها دوستی نمیکردم
با جلبکها دوست میشدم
به خاطر نوازش بی هیاهویشان.
اگر در جنگلی به دنیا میآمدم
با روباهها دوستی نمیکردم حتما
با پلنگها دوست میشدم
به خاطر خیالپردازیهای شاعرانهشان.
پنجاه وُ هشت سال پیش به دنیا آمدهام
نه در رودخانه, نه در برکه, نه در جنگل
در سرزمینی پر از گردابهای گیج کننده,
هیاهوی قورباغهها, حیلهی روباهها
برای همین است که
دوستان اندکم را
چنین دوست میدارم.
((حافظ موسوی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر باغچه , شعر کوتاه
قطاري كه تو را برد
چه چيزي را با خود بر مي گرداند؟
تعادل دنيا
گاهي فقط به مويي بند است
لوكوموتيوران تو
كاش اين را مي دانست!
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر باغچه , شعر کوتاه
ما با زبان تاريخ حرف میزنيم
خوابهای تاريخی میبينيم
و بعد
با دشنههای تاريخی
سرهای همديگر را می بُريم
بر سرزمينهای ما
مردهها حکومت میکنند
اينجا
خاورميانه است
و اين لکنته که از ميان خون ما میگذرد
تاريخ است
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , کانال اشعار حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , مینیمال
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر باغچه , شعر کوتاه
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , شعر عید , شعر بهار , اشعار حافظ موسوی
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست
گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را
می خواسته ام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم
خواهم کرد....
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه
می دانم نمی دانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را
در دست گرفته است
می دانم نمی دانی
چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم
بی آنکه نگاهت کنم
صدایت کنم
بی آنکه حتی زنده باشم
می دانم نمی دانی
تا بحال چقدر دوست داشتنت
مرا به کشتن داده است
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه
آرزوهایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
و به ماه فکر می کنی.
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شاعرانه حافظ موسوی , شعر کوتاه
سیبی که در نگاه تو میچرخد
آدم را وسوسه میکند
بیا از این جهنم فرار کنیم
اندازهی همین یکی دو سطر فاصله داریم
از تیررس نگاه این فرشتهها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسهانگیز است
باید شتاب کنیم
اما تو… باید مواظب موهایت هم باشی
شاخههای این درختهای کنار خیابان
گیره از موی دختران میربایند
باد هم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزار بهانه پیدا میشود
حیف است سیب را نچیده بمیریم !
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو
پر خواهد شد
دهان اگر باز کند
این چمدان.
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی
برای من کمی از دست هایت را بفرست
حالم بد است
دیوار ها
تعادل شان را
از دست داده اند
همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی
از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظر باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چمشه ای ست
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر نور ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
- تماشا کنی؟
ماه،
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی ست
کنار پنجره منتظرم باش!
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه
همین خرده کاغذ ها و دست نوشته های خط خورده
شاید بهای رستگاری دنیا باشد
تو فکر میکنی خورشید ابله است
که این همه می گردد و
از زمین ابله گون
روی بر نمی گرداند؟!
شاید هنوز کسی هست که هر روز
از رویای شفاف یک سیب
بالا می رود و
شیشه های مه گرفته ی دنیا را
پاک می کند
شاید هنوز کسی هست
که خواب هایش را برای هیچکس نگفته است.
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر ناب , شاعرانه
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با اینهمه
از منبر بلند باد
بالا که میرود
درختها چه زود به گریه میافتند !
((حافظ موسوی))
برچسب ها: حافظ موسوی , اشعار حافظ موسوی , شعر کوتاه , شعر گرافی
.: Weblog Themes By Pichak :.