
ای باد صبحگاهی کآفاق مینوردی
گر دیدهای نشان ده جایی که غم نباشد
-
((امیرخسرو دهلوی))
-
👇👇👇
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , تک بیت ناب , تک بیت زیبا , شعر غم

خوش آن وقتی که مطرب در سماع، و نیکوان سرخوش
خرامان در میان سبزه و باران همی بارد
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , شعرکده , شعرگرافی , عکس باران

شب ز غم چون گذرانم
منِ تنها مانده؟
ای خوش آنکس که شبش
تکیه به پهلوی کسیست
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , شعر شب , شعر شب بخیر , شعر کوتاه

گفتی ار من بروم
هیچ مرا یاد مکن
این حکایت به کسی گوی
که جان خواهد داشت
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , اشعار امیرخسرو دهلوی , شعر ناب , شعرکده

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و...
درمانی هنوز!
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , اشعار امیرخسرو دهلوی , شعر کوتاه , شعر ناب

مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا
من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را
منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را
شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش
شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را
ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس
که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را
بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت
کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را
به نومیدی به سر شد روزگار من که یک روزی
عنان گیری نکرد امید، هم عمر روان ما را
مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر
به رقص آرد چو نفخ صور، کوه پای بر جا را
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیر خسرو دهلوی , اشعار امیرخسرو دهلوی , امیرخسرو دهلوی , شعر ناب

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را
غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک
بوستان زندان نماید، مردم غمناک را
چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
بوستان زندان نماید، مردم غمناک را
چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
کرد تردامن رخت این چشمهای پاک را
گر به کویت خاک گردم نیست غم، لیکن غم است
کز سر کویت بخواهد باد برد این خاک را
شهسوارا، عیب فتراک است صید چون منی
گاه بستن عذرخواهی کن ز من فتراک را
چون دلم زو چاک شد، ای پندگو، راضی نیم
از رگ جان خود اردوزی در این دل چاک را
چشمه عمرست و خلقی در پیش، حیفی قویست
آشنایی با چنان دریا، چنین خاشاک را
ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد
رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , شعر کهن , غزلسرا , شعر های زیبا

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا
می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
((امیرخسرو دهلوی))
برچسب ها: امیرخسرو دهلوی , اشعار امیرخسرو دهلوی , غزلسرا , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.

























