هر بار که آمده ای
آخرین بار بوده است
و هربار که رفته ای اولین بار
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همانطور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت
که بارش شیرین توت
بر پرده کتای است
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقره ای ات
هر بار که نو می شوی
حکایتی کهن باشد
افتاده به جان من
آغوش شعله وری هستی
که در چشم بر هم زدنی
کن فیکون می کنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا می کنی
مانند قزل آلای نگون بختی
که یک عقاب تیز چنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمی دانم
چه بر سرم آمده است
((عباس صفاری))
برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شعر ناب , شاعرانه , شعر
پا به پا کردنش را
به پاي ترديد او نگذار
اگر چه نو بال
اما پروانه ايست که مي داند
روي کدام گل بنشيند
با سوزن ته گرد هم نمي توان
صليب وار قابش کرد
و هر روز تماشايش
((عباس صفاری))
برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شاعرانه , شعر کوتاه , شعر گرافی عاشقانه
از چشمهايش پيداست
عزمش جزم است
و اراده اش آهن
يکي از همين شب هاي بي چفت و بست
شبيخون مي زند
به قلبي که سالهاست لق مي زند
در قفس سينه ات
((عباس صفاری))
برچسب ها: اشعار عباس صفاری , عباس صفاری , شعر های زیبای عباس صفاری , شعر کوتاه
مطالب جديد تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.