به غیرِ حسرت و انبوه بی خیالی ها
چه مانده در پسِ آوار خشک سالی ها
مترسک سر جالیز چشمهای دلم
غریب مانده وتنها میان شالی ها
حکایت گلِ سرخی که زیر پا لِه شد
کبود شد رُخش از این غبار قالی ها
همان حکایت گنجشکِ زیر باران است
که خشک شد پَرَش از ترس اتصالی ها
برای زخم شما که نمک نیاوردند
خراب شد غم باران سر "شمالی ها"
شبیه آینه های بدون زنگارم
دلم گرفته برای همین زلالی ها
نوشت بوسه بخواهی به نرخ جان شماست
چقدر بوسه گران است آن حوالی ها...
((پریسا هادی پور))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: پریسا هادی پور , اشعار پریسا هادی پور , غزلسرا , شعر خشکسالی
تاريخ : یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰ | 6:40 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.