چیزی که زن دارد
و مرد را تسخیر می کند
مهربانی اوست
نه سیمای زیبایش...
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: ویلیام شکسپیر , اشعار ویلیام شکسپیر , شعر زن , شعر مهربانی
آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد ؟
آیا خواست توست که رؤیایت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شیرین را وداع گفته ام
به تمسخر گیرد ؟
آیا این روح توست
که از فاصله ای چونان دور
به سویم روان داشته ای
تا شرمم را
و گذران لحظه های بی ثمرم را
در من نظاره گر باشد ؟
آیا این عشق توست
که اینچنین بر من سایه افکنده ؟
نه اینچنین نیست
بلکه این عشق من است
که دیدگانم را بیدار نگاه داشته
عشق حقیقی من است
که آرامش را از من ربوده
و از دیدگانم
نگاهبانانی همیشه بیدار برایت ساخته است
تو ، آری
در بیداری خویش
از من بسیار دور و به دیگران بسیار نزدیکی
و چشمان من اینجا
در بیداری خویش
تو را به انتظار نشسته اند
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: ویلیام شکسپیر , اشعار شاعران خارجی , اشعار ویلیام شکسپیر , شعر ناب
اگر برف سفید است
چرا سینه های معشوق من تیره است ؟
من گل رز دیده ام
نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام
عطرهایی هستند با رایحه دل پذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد
چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است
مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست
من دوست دارم معشوقم حرف بزند
هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دل نواز تر صدای اوست
مطمئنم ندیده ام الهه ای را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتی راه می رود
زمین می خراشد
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
من نیز مثل هر کس دیگر
با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار ویلیام شکسپیر , شعر ناب , شعر
دیگرت چه باک از گرمای خورشید
یا یورش های خشمگین زمستان،
کار این جهانی خود به سامان رسانده ای
به خانه بازگشته و مزدت ستانده ای.
نازپروردگان نیز همچو رفتگران
باید همه در خاک شوند.
دیگرت چه باک از نهیب زورمندان
تو از ضربت خودکامگان رسته ای.
دیگرت چه اندیشه ی خوردن و پوشیدن
در چشم تو بوریا با بلوط یکسان است.
اورنگ ها، دانش ، کیمیا نیز
باید همه در پی آیند و خاک شوند.
دیگرت چه باک از درخش آذرخش
یا خروش های هراس انگیز تندر.
دیگرت چه باک از افترا و ناروا
که شیون و شادی ات سرآمده است.
همه عاشقان جوان ، همه ی عاشقان
باید به تو بگروند و در خاک شوند.
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: اشعار ویلیام شکسپیر , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , شعر ناب
پس از مرگم در سوگ من منشين
آن هنگام که بانگ ناخوشايند ناقوس مرگ را مي شنوي
به دنيا اعلام مي کند : من رها گشته ام
ازاين دنياي پست , از اين مأمن پست ترين کرم ها
وحتي وقتي اين شعر را نيز مي خواني , به خاطر نياور
دستي که آنرا نوشت , چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که مي خواهم در افکار زيبايت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگين سازد
حتي اسم من مسکين را هم به خاطر نياور
آن هنگام که با خاک گور يکي شده ام
هر چند از تو بخواهم اين شعر را نگاه کني
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگي من به زوال بنشيند
مبادا که روزگار کج انديش متوجه عزاداري تو شود
و از اينکه من رفته ام ،از جدايي دو عاشق خوشحال شود
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: اشعار ویلیام شکسپیر , اشعار شاعران خارجی , جملات بزرگان , عکس عاشقانه
ای روح مسکین من
که در کمند این جسم گناه آلود اسیر آمده ای
و سپاهیان طغیان گر نفس ، تو را در بند کشیده اند
چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری
و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای ؟
حیف است چنان خراجی هنگفت
بر چنین اجاره ای کوتاه ، که از خانه ی تن کرده ای
آیا این تن را طعمه ی مار و مور نمی بینی
که هر چه بر آن بیفزایی ، بر میراث موران خواهد افزود ؟
اگر پایان قصه ی تن چنین است
ای روح من
تو بر زیان تن زیست کن
بگذار تا او بکاهد و از این کاستن بر گنج درون تو بیفزاید
این ساعات گذران را
که بر دریای سرمد کفی بیش نیست ، بفروش
و بدین بهای اندک ، اقلیم ابد را به مـُلک خویش در آور
از درون سیر و برخوردار شو
و بیش از این دیوار بیرون را به زیب و فر میارای
و بدین سان مرگ آدمی خوار را خوراک خود ساز
که چون مرگ را در کام فرو بری
دیگر هراس نیست و بیم فنا نخواهد بود
((ویلیام شکسپیر))
برچسب ها: اشعار ویلیام شکسپیر , شعر گرافی , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه
.: Weblog Themes By Pichak :.