حتي تن نسيم ازين سيم خاردار
خونين است
شور گريز در من
مي جوشد
مي خواهم
هر تكه از لباس مرا خاري
بردارد و به باد بسپارد
مي خواهم
يك شب گلوله اي
بر شيشه ي سكوت پراند
سنگي
اي كاش بين ما
گر خار مي كشيدند
با خارهاي ساق گل سرخ
ديوار مي كشيدند
((عمران صلاحي))
برچسب ها: عمران صلاحي , اشعار عمران صلاحي , شعر عاشقانه , جملات شاعرانه
چرا تو اين همه خوبي ؟ بيا کمي بد باش
نمي تواني ، مي دانم ، نمي تواني ، اما
بيا کمي بد باش
تويي که سبزه و گل را به آب عادت دادي
تويي که با لب خود ، اين غمين تنها را
به مي بشارت دادي
تو را که مي بينم
خيال مي کنم انسان ، هميشه اين سان است
چرا هميشه بهاري ؟ کمي زمستان باش
مرا به سردي اين روزگار عادت ده
چرا تو اين همه خوبي ؟ بيا کمي بد باش
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر کوتاه , شعر ناب , شاعرانه آرام
روح سر در گم من بوي جنگل دارد
و نگاه تو در آن آتشي ميکارد
چشم تو پنجره مرموزيست
کاش ميدانستم پشت اين پنجره کيست ؟
کاش ميدانستم چه کسي در تو اقامت دارد ؟
کاش آتش بودي و تو مي سوزاندي
علف هرزه ترديدم را
چشمه اي بودي و مي روياندي
دانه خفته اميدم را
((عمران صلاحي))
برچسب ها: شعر ناب , عمران صلاحي , شعر کوتاه , شاعرانه
سالهاست
كه از جزيره ي متروك
نامه اي را در بطري روانه ي آبهاي عالم كرده ام
اگر كسي عاشق باشد
ميتواند كلماتم را بخواند
به هر زباني
در هر سرزميني
گاهي فكر ميكنم
كسي مي آيد
و با همان شيشه برايم شراب مي آورد
((عمران صلاحي))
برچسب ها: عمران صلاحي , اشعار عمران صلاحي , شعر ناب , عکس مناظر زیبا
نامت را بر زبان مي آورم
دريا بر من گسترده تر مي شود
دريايي که ادامه ي گيسوان توست
کلامت را سرمه چشم مي کنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آب ها مي بينم
مي خوانمت
موجي بلند به ساحل مي دود و دست مي گشايد
صدفي پلک مي زند
و تو در گيسوانت مي تابي
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر ناب , شعر گرافی سپیدار , شعر کوتاه
هر واژه اي
وقتي به گوش مي رسد از جانب شما
موسيقي و ترانه و آهنگ مي شود
هر نغمه اي
از پيله چون درآيد
پروانه اي شکفته و خوش رنگ مي شود
با چشمهايتان
جنگل ها را گسترديد
با دستهايتان
درياها را آورديد
با آن که ما شما را
کم ديده ايم
اما برايتان دلمان تنگ مي شود
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر ناب , جملات زیبا , زیباترین اشعار عاشقانه
بي صدا
فرو مي ريزم
زير حجمي از سکوت
يک بار دست کم
مرا به نام کوچکم
صدا بزن
((عمران صلاحي))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار عمران صلاحي , شاعرانه , شعر ناب
خاتون
کلام تو
سنگ را آب ميکند
خواب را خواب و ايوان را پر از مهتاب
در کلام خود شناوري
چون شکوفه ي سقيد ماه در چشمه
بيابان خويشتني
چون فواره اي در حوض نقره
تورا در کلامت ميچينم
تورا در کلامت مي بويم
خاتون تو ميداني ميان شاخ و برگ قصه ها
پرنده وار بخواني
تو ميتواني
آتشي را به آتشي ديگر خآموش کني
تو مي تواني از ما بلا بگرداني
مرگ چنان گوش به قصه ات ميسپارد
که از کار خويش باز ميماند
خاتون شبي خوش است
ميخواهم
گيسوانت را بشنوم
لب ميگشايي
نسيم شبانگاه
سراپا گوش ميشود
کلام تو سرانجام
آغوش ميشود
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر ناب , شعر گرافی , عکس نوشته عاشقانه
کاري نکرده ايم
جز اين که آزاد کنيم
نيمه گمشده ي خويش را
از برج تنهايي
کاري نکرده ايم
جز اينکه قرار دهيم
کاشي گمشده اي را برابر قرينه اش
زير اين گنبد کبود
نسيمي بوده ايم که خاکستر و پرده را پس زده ايم
تا
روشن تر و گرم تر بتابد
ماه و آتش
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر گرافی , شعر کوتاه , جملات ناب
هر سو شتافتم
در عمق بيشه هاي غم آلوده ي خموش
بر اوج قله هاي دل انگيز برف پوش
در جاده هاي مخملي ماهتاب ها
بر سنگفرش نقره اي موج آبها
هرسو شتافتم
هرسو ولي دريغ
هرگز وجود گمشده ام را نيافتم
اينک تو مانده اي
آيا
در خويشتن وجود مرا حس نميکني ؟
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شعر گرافی , شعر ناب , شعر کوتاه
براي ديدن عشق
بايد
چشم بر پنجره ي خانه اي بگذاريم
که دهليزي
آنرا به نردبان و دريچه اي ميرساند
زير سنگي
پشت کوهي
در بياباني دراز
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شاعرانه عمران صلاحي , عمران صلاحي , شعر
حتي تن نسيم ازين سيم خاردار
خونين است
شور گريز در من
مي جوشد
مي خواهم
هر تكه از لباس مرا خاري
بردارد و به باد بسپارد
مي خواهم
يك شب گلوله اي
بر شيشه ي سكوت پراند
سنگي
اي كاش بين ما
گر خار مي كشيدند
با خارهاي ساق گل سرخ
ديوار مي كشيدند
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحي , شاعرانه عمران صلاحي , عمران صلاحي , شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.