گر خوب و گر نه خوب
نوازشگرم تویی
چون نغمهٔ نهفته به تاری نشسته ام
-
((سیمین بهبهانی))
-
👇👇👇
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر نوازش , شعر عشق
چه کنم
دل به که بندم
به کجا روی کنم ...؟
بازگو!
ای به کنار دگری خفته ی من ...
((سیمین بهبهانی))
👇👇👇
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر کجا , شعر خفته
گیرم درخت رنگ خزان گیرد
تا ریشه هست
ساقه نمی میرد...
((سیمین بهبهانی))
👇👇👇
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر خزان , شعر درخت
ای رفته ز دل
راست بگو
بهر چه امروز
با خاطرهها آمدهای باز به سویم...!
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر دل , شعر کوتاه
خوشم همیشه به یادت،اگر چه صفحهٔ جانم
به جز غبار ملال از تو یادگار ندارد...
((سیمین بهبهانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , گروه ادبی , تک بیتی
به گامهای کَسان، میبرم گمان که تویی
دلم زِ سینه برون شد ز بَس تَپید ، بیا ...!
((سیمین بهبهانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر هوا , شعر کوتاه
هوای زیستن،
یا رب چنین سنگین چرا باید...؟
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر هوا , شعر کوتاه
همیشه همین طور است
کمی به سحر مانده
که دلهره می ریزد
درین دل وامانده ! ...
((سیمین بهبهانی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , کانال های شعر تلگرام , شعر کوتاه
دوباره میسازمت وطن
اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم
اگرچه با استخوان خویش
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , کانال های شعر تلگرام , شعر کوتاه
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن؟ چو دوستدار تویی
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , کانال های شعر تلگرام , شعر کوتاه
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند..
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , کانال های شعر تلگرام , شعر کوتاه
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر گرافی , کانال شعر در تلگرام
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , کانال اشعار سیمین بهبهانی , شعر کوتاه
گرچه با دوری او
زندگی ام نیست ولی...
یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر کوتاه , شعرکده
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و در او آرزوهای من است!
آتش ِ سردم که دارم جلوه ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
من نه باغم، غنچه های ناز من تک دانه نیست
پهنْ دشتم، لاله های داغ من صد خرمن است
این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگر گاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است
این که می جوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است!
سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار
خانه میسوزد، نمایان شعله ها از روزن است
آه، سیمین! گوهری گمگشته در خاکسترم
من بمانم، او فرو ریزد، زمان پرویزن است.
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , غزلسرا , اشعار سیمین بهبهانی , شعر کده
زن بام نیست
تا برای هواخوری به سراغش بروی
آسمان است پرواز را بیاموز
سیگار نیست
که بکشی و تمامش کنی
اکسیژن است او را نفس بکش
روزنامه نیست
که بخوانی و روی نیمکت جا بگذاری
کتاب است او را زندگی کن
او یک زن است اگر می توانی مرد باش...
روز جهانی زن گرامی باد
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: روز زن , اشعار سیمین بهبهانی , سیمین بهبهانی , شعر روز زن
چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر ناب , شعر عاشقانه
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست
با گرمترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را
من برکهی آرام و تو پوینده نسیمی
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستی جاوید بخواهی
آن باده منم ، جام تنم بر تو گوارا
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی , شعر ناب , سیمین بهبهانی , شعر عاشقانه
دیشــب، ای بهتــر ز گل در عالم خوابم شکفتی
شـــاخ نیلوفر شدی در چشـــم پر آبـــم شکفتی
ای گل وصل از تو عطــــرآگین نشد آغـوش گرمم
گــر چــه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش ، ای بوسه شیرین تر از جان غنچه کردی
گل شدی ، بر سینــه هم رنگ سیمابم شکفتی
شــام ابــــرآلود طبعـــم را دمی چـــون روز کردی
آذرخشی بــــودی و در جــــان بی تابم شکفتی
یک رگــــم خــــــالی نماند از گــــردش تند گلابت
ای گل مستی کـــه در جــــام می نابم شکفتی
بستـــر خویش از حریـــری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی ، بستـــــرم شد نوبهاری
تا تو ، ای بهتـــــر ز گل در عــــالم خوابم شکفتی
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: غزلیات سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر ناب , شاعرانه ها
ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفته ی دنیایی
گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی ؟
گل چون تو کی ، به لطف ، سخن گوید ؟
تنها تویی که نوگل گویایی
گر نوبهار ، غنچه و گل زاید
ای زن ، تو نوبهار همی زایی
چون روی نغز طفل تو ، ایا کس
کی دیده نو بهار تماشایی؟
ای مادر خجسته ی فرخ پی
در جمع کودکان به چه مانایی؟
آن ماه سیمگون دل افروزی
کاندر میان عقد ثریایی
آن شمع شعله بر سر خود سوزی
بزمی به نور خویش بیارایی
از جسم و جان و راحت خود کاهی
تا بر کسان نشاط بیفزایی
تا جان کودکان تو آساید
خود لحظه یی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت اما
آراسته به لطف نه تنهایی
در عین مهر ، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز ،نپروایی
از کینه و ستیزه ی پی گیرت
دشمن ، شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود ، سر و جان بخشی
بر دشمنان ، گناه نبخشایی
چون چنگ نغمه ساز ، فرو خواندی
در گوش مرد ، نغمه ی همتایی
گفتی که : جفت و یار تو ام ، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی
ما هر دو ایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خود پرستی و خودرایی
دستم بگیر، از سر همراهی
جورم بکش ، به خاطر همپایی
زینت فزای مجمع تو ، امروز
هر سو ، زنی است شهره به دانایی
دارد طبیب راد خردمندت
تقوای مرمی ،دم عیسایی
چونان سخن سرای هنرمندت
طوطی ندیده کس به شکرخایی
استادتو ، به داتش همچون آب
ره جسته در ضمایر خارایی
بشکسته اند نغمه سرایانت
بازار بلبلان ز خوش آوایی
امروز ، سر بلندی و از امروز
صد ره فزون به موسم فردایی
این سان که در جبین تو می بینم
کرسی نشین خانه ی شورایی
بر سرنوشت خویش خداوندی
در کار خویش ، آگه و دانایی
ای زن ! به اتفاق ، کنون می کوش
کز تنگنای جهل برون ایی
بند نفاق پای تو می بندد
این بند رابکوش که بگشایی
ننگ است در صف تو جدایی ، هان
نام نکو ،به ننگ ، نیالایی
تا خود ز خواهشم چه بیندیشی
تا خود به پاسخم چه بفرمایی
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , دلنوشته , شاعرانه سیمین بهبهانی , شعر ناب
همراز من ! ز ناله ی خود هر چند
چشم تو را نخفته نمی خواهم
یک امشبم ببخش که یک امشب
نالیدن نهفته نمی خواهم
بر مرغ شب ز ناله ی جانسوزم
امشب طریق ناله بیاموزم
تب ، ای تب ! از چه شعله کشی در من ؟
آتش به خرمنم ز چه اندازی؟
شب ، ای شب ! از سیاهی تو آوخ
من رنگ بازم و تو نمی بازی
مردم ز درد ، رنجه مرا بس کن
بس کن دگر ، شکنجه مرا بس کن
عمری به سر رسید ، سراسر رنج
حاصل ز عمر رفته چه دارم ؟ هیچ
امشب اگر دو دیده فرو بندم
از بهرکودکان چه گذارم ، هیچ
این شوخ چشم دختر گل پیکر
فردا که را خطاب کند مادر ؟
راز درون تیره ی من داند
این سایه یی که بر رخ دیوار است
این سایه ی من است و به خود پیچد
او هم ، چو من ، دریغ که بیما است
آن پنجه های خشک ، چه وحشت زاست
وان گیسوی پریش ، چه نازیباست
پاشدیه ام به خک و ، نمی دانم
شیرین شراب جام چه کس بودم
بس آرزو که در دل من پژمرد
آهنگ ناتمام چه کس بودم ؟
در عالمی ز نغمه ی پر دردم
آشوب دردخیز به پا کردم
حسرت نمی برم که چرا جانم
سرمست از شراب نگاهی نیست
یا از چه روی ، این دل غمگین را
الفت به دیدگان سیاهی نیست
شد خک ، این شرار و به دل افسرد
وان خک را نسیم به یغما برد
زین رنج می برم که چرا چون من
محکگوم این نظام فراوان است
بندی که من به گردن خود دارم
دیگر سرش به گردن ایشان است
آری ! به بند بسته بسی هستیم
از دام غم نرسته بسی هستیم
همبندی های خسته و رنجورم
پوسیدنی است بند شما ، دانم
فردا گل امید بروید باز
در قلب دردمند شما ، دانم
گیرم درخت رنگ خزان گیرد
تا ریشه هست ، ساقه نمی میرد
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شاعرانه سیمین بهبهانی , شعر
من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه ! بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه ! سفید ؟ نه ! سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو ، تو با منی هماهنگ
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی , شعر دوستانه , شعر ناب , عکس گل زیبا
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شاعرانه سیمین بهبهانی , شعر ناب
من می گریزم از تو و از عشق گرم تو
با آنکه آفتاب فروزنده ی منی
ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر
هر چند دلفروزی و هر چند روشنی
بر سینه دست می نهی و می فریبیم
کاینجاست آن چه مقصد و معنای زندگی ست
یعنی که : سر به سینه ی پر مهر من بنه
جز این چه حاصلت ز سراپای زندگی ست
در پاسخت سر از پی حاشا برآورم
یعنی : مرا هوای تو دیگر نه در سر است
با این دل رمیده ، نیازم به عشق نیست
تنهاییم به عیش جهانی برابر است
من در میان تیرگی تنگنای خویش
پر می زنم ز شوق که اینجا چه دلگشاست
سر خوش ، از این سیاهی و شادان از این مغک
فریاد می کشم که از این خوبتر کجاست ؟
خفاش خو گرفته به تاریکی ی غمم
پرواز من به جز به شبانگاه تار نیست
بر من متاب ، آه ، تو ای مهر دلفروز
نور و نشاط با دل من سازگار نیست
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی , شاعر سیمین بهبهانی , شاعرانه سیمین بهبهانی
یار من ، دلدار من ، غمخوار من
مایه ی امید قلب زار من
دوریت امشب روانم تیره کرد
لشکر غم را به جانم چیره کرد
ز آتش اندوه ، جانم پک سوخت
این دل رنجیده ی غمنک سوخت
روزگاری با تو روزی داشتم
در دل از عشق تو سوزی داشتم
چون شد آن ایام نغز دلپسند ؟
چون شدی تو همدم مشکل پسند ؟
امشب از هر شب جهان زیباترست
چادر الماس دوزش محشر ست
گفته ام محشر ، مکن با من ستیز
آسمان کرده ست گویی رستخیز
رستخیزی بی گزند دواری
محشر زیبایی و افسونگری
از خلال قطعه یی ابر سیاه
نقره پاشان می درخشد قرص ماه
زیر نور او درختان بلند
هستشان بر سر مگر سیمین پرند
تار و روشن ،شاخه های سرو و بید
همچو قلب من پر از بیم و امید
موج های سبزه از باد شمال
نقش پردازان امواج خیال
هر طرف ایاتی از خوشحالی است
زین میان جای تو تنها خالی است
بوی پیچک ها مرا بی تاب کرد
پلک هایم آرزوی خواب کرد
خواب گفتم ، آه این افسانه بود
بی تو و دور از تو خوابم کی ربود ؟
مرغکان با نغمه مستم می کنند
بی خبر از بود و هستم می کنند
وین نسیم خوش چو غوغا می کند
دفتر اندیه را وا می کند
دفتر ایام نغز رفته را
خاطرات این دل آشفته را
صفحه صفحه می گشاید در برم
کز گذشت عمر خود یاد آوردم
دیده ام شب های روشن بی شمار
لیک در خاطر ندارم یادگار
لحظه یی بهتر از آن هنگام ها
کز لبانم می گرفتی کام ها
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: شعر ناب , سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شاعرانه سیمین بهبهانی
دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد
ره فرار نه و طاقت قرار ندارد
به تنگدستی ی من طعنه می زند ز چشم دشمن ؟
غنی تر از من وارسته روزگار ندارد
فلک ، چو دامن نیلین پر ز قطره ی اشکم
نسفته گوهر غلتان آبدار ندارد
طبیعت از چه کند جلوه پیش داغ دل من
که نقش لاله ی دلسرد او ، شرار ندارد
چو چشم غم به سیاهی نهفته ان ، شب صحرا
سکوت مبهم و اندوه رازدار ندارد
خوشم همیشه بهیادت ، اگر چه صفحه ی جانم
به جز غبار ملال ، از تو ، یادگار ندارد
چرا نکاهد ازین درد جسم خسته ی سیمین ؟
که جز سکوت ز چشم تو انتظار ندارد
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: سیمین بهبهانی , اشعار سیمین بهبهانی , شعر ناب , شاعرانه آرام
ای نازنین ! نگاه روان پرور تو کو ؟
وان خندهٔ ز عشق پیام آور تو کو ؟
ای آسمان تیره که اینسان گرفته ای
بنما به من که ماه تو کو ؟ اختر تو کو ؟
ای سایه گستر سر من ، ای همای عشق
از پا فتاده ای ز چه ؟ بال و پر تو کو ؟
ای دل که سوختی به بر جمع ، چون سپند
مجمر تو را کجا شد و خاکستر تو کو ؟
آخر نه جایگاه سرت بود سینه ام ؟
سر بر کدام سینه نهادی سر تو کو ؟
ناز از چه کرده ای ، چو نیازت به لطف ماست ؟
آخر بگو که یار ز من بهتر تو کو
سودای عشق بود و گذشتیم ما ز جان
اما گذشت این دل سوداگر تو کو ؟
صدها گره فتاده به زلف و به کار من
دست گره گشای نوازشگر تو کو ؟
سیمین ! درخت عشق شدی پاک سوختی
اما کسی نگفت که خاکستر تو کو ؟
سیمین بهبهانی
برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی , سیمین بهبهانی , شعر گرافی سپیدار , شعر گرافی
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم
((سیمین بهبهانی))
برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی , سیمین بهبهانی , شعر گرافی سپیدار , شعر گرافی
.: Weblog Themes By Pichak :.