تنهایی من کسی را ازار نمیدهد
تنها خودم را تنها تر میکند
این گونه شدن من اختیاری نبود
یک حصار از جنس تکه های یک بغض
مرا راهی یک جاده کرد
من بی پروا به این جاده میزنم
بی ان که بدانم در انتهای این
جاده یک شهر بی جمعیت است
من به دنبال یک علامت سوال میگردم
و فرار از یک جای خالی بزرگ
زندگی من مبهم شده در چراغ های
از جنس ترس در خیابان هایی
از جنس مرور و من اشفته میشوم این وسط
گاه بی تاب گذشته و گاه امید به اینده
احساس من دود میشود
و من فقط سکوت را به اغوش میکشم......
((ایسودا رضایی))
برچسب ها: ایسودا رضایی , اشعار ایسودا رضایی , دلنوشته تنهایی , شعرکده
تاريخ : دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵ | 8:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.