
مى روم قدم بزنم
با همين كفش ها
تا زمين نگاه كند
با اين قدم هاى تكرارى
لبانم را به شعر مى چسبانم
تا برايت بگويم
آفتاب هم روى من شنا مى كند
پيش از اين كه ابرها آفتابى شوند
روى اين صندلى مى نشينم
قهوه اى سفارش مى دهم
به فروشنده اشاره مى كنم
صندلى را نبرد
تا تو بيايى
با هم
اين شعرها را ببوسيم
((افشین بابازاده))
برچسب ها: افشین بابازاده , اشعار افشین بابازاده , شعر قدم زدن , شعر کوتاه
تاريخ : چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵ | 14:25 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























