ای غافل از بلای دل مبتلای ما
جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما
دانم که درد عشق نباشد دوا پذیر
زحمت مکش طبیب ز بهر دوای ما
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , شعر کوتاه , شعر ناب
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
روی آن نیست که تابنده شود اختر ما
جرعهای زان لب شیرین به لب ما نرسید
تا لبالب نشد از خون جگر ساغر ما
خود همین نام تمامم که پس از من نامی
ننویسند به جز نام تو در دفتر ما
زیور مدّعیان گر به مثل سیم و زر است
لؤلؤ نظم خوشاب است زر و زیور ما
مدتی بر سر کویت بنشست ابن حسام
که نگفتی به چه باب است فلان بر در ما
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , غزلسرا , شعر
به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
مخسب ای دیده چون نرگس به خوشخوابی و مخموری
که شبخیزان همه رفتند و بربستند محملها
دلا در دامن پیر مغان زن دست و همت خواه
که بی سالک نشاید کرد قطعاً قطع منزلها
سبکباران برون بردند رخت از بحر بیپایان
نمییابند بیرون شو گرانباران به ساحلها
نظر ابن حسام از ماسوی بردند و او را بین
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع الدنیا وَ اهمِلها»
ز حد بگذشت مشتاقی به جام بادهٔ باقی
«اَلا یا ایُّها الساقی ادر کَاساً وَناوِلها»
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , غزلسرا , شعر
ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد بگو که صاحب خاتم کو
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجه عالم کو
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , شعر کوتاه , رباعی
ای روی تو آیینه انوار تجلّی
بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی
در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست
ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی
از صورت خوب تو چه معنی بنماید
آن قوم که صورت نشناسد ز معنی
تا جر رخ زیبای تو صورت نپرستند
گو حسن تو بگشای نقاب از رخ دعوی
مأوای حریفان اگر از جنَّة خلدست
ما را سر کوی تو به از جنَّت مأوی
بر خاک رهت ابن حسام ار ننشیند
در دیده غم دیده او خاک ره اولی
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , شعر ناب , غزلسرا
کدام زهد و چه تقوی که خالی از خللی
نکرده ام من مسکین به عمر خود عملی
عجب مدار ز لخشیدنم به حشر که من
نرفته ام قدمی بر بساط بی زللی
نَشُسته ام به همه عمر بر خلاف هوی
سواد خال خجالت ز چهره املی
به گرد موکب چابک رکاب ره نرسد
عنان به دست هوی داده ای چو من کِسِلی
نظر چگونه فتد بر تجلِّیات جلال
چو در مباصره باشد بهر طرف سبلی
عروس حسن عمل زینت آن زمان یابد
که هم ز کسوت تقوی درو کشی حللی
عنایت ار نبود دستگیر ابن حسام
چگونه راه رود پای بسته در وحلی
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , غزلکده , غزلسرا
در دست و دوا هست طبیب من کو؟
فریاد رس حال عجیب من کو؟
جودت به تمام مردم شهر رسید
انعام چو عام شد نصیب من کو؟
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , شعر طبیب , اشعار ابن حسام خوسفی , شعر کوتاه
ای روشنی دیده بینا که تویی
گویایی نطق های گویا که تویی
آنجا که تویی محل قرب است ولیک
مارا چه محل رسیدن آنجا که تویی
((ابن حسام خوسفی))
برچسب ها: ابن حسام خوسفی , اشعار ابن حسام خوسفی , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.