بی تو
خون در رگهایم زمین افتاده
و قلبم در هر جاده ای
سکندری می خورد
پیراهنم مواج
پلک هایم مواج
و خطوط پنجه کلاغی پوستم
موج بلندی که چهره ام را غرق می کند
ساحل
ساعتی که باطری اش تمام شده
و هر چه زور می زند
ثانیه ای به زندگی اضافه نمی شود
دریا
در قایق شکسته
برای استخوان هایم
شعر محزونی می خواند
برای تیر و تخته های تاریکی
که در ترقوه ام دراز به دراز افتاده اند
راستی
نهنگ ها بعد از خودکشی
سبک تر می شوند
یا سنگین تر ...
سمیه بحرکاظمی (آرزو)
برچسب ها: سمیه بحرکاظمی , آرزو , اشعار آرزو کاظمی , اشعار سمیه بحرکاظمی
اشک می ریزم
در خانه
در خیابان
در خاطره
خنده
بزرگراهی ست
که مسدود شده ...
پشت چراغ ایستاده ام
با همه ی رنگهایی که از پیراهنم پریده اند
به اسمانی فکر می کنم
که می خواهد
از قفس بیرون بپرد
سمیه بحر کاظمی (آرزو)
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , سمیه بحر کاظمی , شعر ناب
شاخه ها شکسته اند
و در ختان به پهلو خوابیده اند
لبانت
انار گلپر زده است
روی میزی که
در تمام فصلها
از میوه خالی ست
سمیه بحر کاظمی (آرزو)
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , سمیه بحر کاظمی , شعر ناب
تو که برگردی
خدا به زمین برمی گردد
و ته سیگارهایش را
از زیر پوستم
جمع می کند!
تو که برگردی
غروب بار و بنه اش را
برمی دارد
از در پشتی
فرار می کند !
تو که برگردی ...
آه
برگرد ودر من
نفس بکش!
نفس بکش!
نفس بکش!
انقدر که فصل ها ی غریب
به تو برسند!
انقدر که فاصله ها ی خبیث
دق کنند...!
انقدر که در سطرهای اول هر شعر
سیب ها سرخ شوند
و انقدر که فکرها
شب را بشویند!
در من نفس بکش!
ما با تمام سکوت سنگین مان
فریادهای یک دفتریم ...!
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شاعرانه , شعرکده
شبم!
پر از شرارت تاریکی!
استخوانم آه می کشد
و باد بو می برد
زنی در قلبم
چشمهایش را
از صورتش پاک کرده!
موهایش را
بر لبه ی تنهایی اش
تراشیده!
و دیگر در هیچ سیاره ای
گوشواره نمی اندازد ...!
شبم
پر از گوش های بی گوشواره
-
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
پنجره همیشه پنجره است !
حتی اگر خودش را
به درو دیوار بزند ...
دلم
دستگیره ی فولادی
که از نبودنت زنگ زده است ...
باید مرگ را صدا کنم !
دلم را به دریا بیندازم ...
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
یادت تمام نمی شود
گاهی گلها را دیوانه می کند
گاهی باران را
به گنجشکی می ماند
که بچه هایش را
نوبتی
غذا می دهد ...
-
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
بگو بذری
که می روید
خودش را بیرون می آورد
یا بهار را
وقتی
گل کاغذی می خندد
شعر
با پای خودش
دور زیبایی می چرخد
یا عشق
سایه به سایه
دنبالش می کند ...؟!
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شاعرانه , شعرکده
شعر : آرزو کاظمی
خوانش : علیرضا چولایی
-
برچسب ها: آرزو کاظمی , شعر خوانی آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , دکلمه
زیر همین آسمان بود
که دیوانگی مرد
و خورشید
کاری نکرد
گنجشک به سیم عادت کرد
آدمی به سیاهی
هر سر
سنگی بزرگ
که به هدف نخورد
و سرگیجه
بذری که سبز شد
زیر پای زمین
حالا
سوسن ها
تهوع گرفتند
در بیداری صنوبرها
کاش
زندگی
دروغی باشد
کفشی که دهان بازکرده
راست می گفت
چه گنجشک ها
که جای قناری
رنگ نشد...
بیچاره باران
نمی داند
سر به کدام بیابان بگذارد
بگو
اینه ها
شانه به شانه ی دیوارها
قد بکشند
تاریکی
در این سیاره
بلندترین
سایه را دارد ...
-
((آرزو کاظمی))
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شاعرانه , شعرکده
کسی به ما بگوید
کجای تنهایی بود
که آسمان
دینش را بر باد داد
حالا زمین هم
کلمه ای شده
که زمان را
در گوش هر درخت
کفر می گوید
کسی بیاید
این شاخه های خشک را
به کارخانه چوب بری
کفاره بدهد
اینجا
زمان پشت هر عقربه ای
زکام شده
و زندگی
با تب
چهل درجه
روی دستمان زار می زند
((آرزو کاظمی))
-
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعرکده , شاعرانه آرام
از چشمانت افتادم
و این هبوط دلهره آور
مانند
افتادن قطره های باران نبود
که جنگلی را بخنداند
به زمین افتادم
و در اندوه هزار ساله ای
تکه تکه شدم...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعرکده , شعر جنگل
روزی
که حواس پنج گانه ام
در یک قاب
بوسه می شوند
بربندبند تنت
تنهایی ات را
از اردوگاه اجباری کار
آزاد کن
بگذار زخم هایت
پرنده شوند
عقربه ها
دیروقت را نشان شب
می دهند
بی وقفه
از شعرم شرابی بنوش
بیا
با موسیقی قلبم
والس برقصیم
و جنون را
در کوچه های خوشبخت همراهی کنیم ...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر ناب , شعر کوچه
در دهلیزهای تنم
زنی زندگی می کند
که هر بار
سایه ی اندوهش را
می بیند در آب
می ترسد
از خودش
از شعر شانه اش
و از کلمه ای
که کل کشان
او را
کوه نامیده
کجاست
چشمانی
که چشمان زارش را
در این نیزار
بلد باشد ...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر ناب , شعر زندگی
از بوسه هایت
بابونه ای را
به یاد می آورم
که تمام بهار را
در جیبهایش
ریخته بود ...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر بوسه , شعر بهار
کاش می دانستم
دستانت
کجا به خواب رفته اند
که کسی
به نوازش جهان
مشغول نیست؟!
نه از در می آیی
نه از پنجره
زیر آوار دردها مانده ای
چه بیهوده پرده ها را
کنار می زنیم
گویی آب
در هاون انتظار می کوبیم
دیوارها
راست گفته اند
ناف این آیینه ها را
با دق بسته اند
بیهوده نیست
آسمان این شعر هم ابری ست
آنقدر نیامدی
تا اندوه
از این نمد
برای ما
کلاهی دوخته
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر ناب , شعر نمد
شاید تقصیر باد بود
بذر ما را
جایی رها کرد
که شقایقی
در دل نرویید ...
آنجا که درخت لیمویی
دراز به دراز افتاده
و
آفتاب
آلاله را می خنداند
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر ناب , شعر دل
به شب که رسیدم
از خودم راه افتادم
به کوه هایی که دیگر نبودند
به جاده هایی که خودشان را دور زده بودند
و به شاخه ای
که بهار را ،در تقویم ها
جا گذاشته بود
اری
به مرگ آغشته ام
و هر قدر
دستت را دراز کنی
از استخوان هایم
جز اندوه
نخواهی چید ...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر ناب , شعر اندوه
مرگ
در من زانو زده است
سوسنی که در دلم کاشته ای
زندگی را
هر روز
به خانه می آورد...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , شعر مرگ , شاعرانه مرگ , اشعار آرزو کاظمی
نیمکتی در من هست
که اندوه
روی آن مینشیند
خاطرات را ورق میزند
و از پاییزی که در من هست
لذت میبرد
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعر نیمکت , اشعار آرزو کاظمی
می خواهم آسمانت باشم
وقتی از هر طرف نگاهت می کنم
پرنده ای
بگو
با من چه کرده ای ؟!
که دوست داشتنت
نمی تواند زیر پوستم بماند
شبها
خورشیدی می شود
که تاریکی را می هراساند
از وقتی
این نور
به چشمانم
رسیده است
مرگ
نمی داند
چگونه باید
حریف این پنجره شود ...
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
از اتاق
بیرون زده ام
اما تنهایی
اتاق بزرگتری ست
که دل این شعر را هم
خون کرده است
هرچه خودم را
مرتب می کنم
باز جای خالی ات
همه چیز را
به هم می ریزد
اندوه
شبانه
زیر پوستم می دود،
سوار قطاری می شوم
که فردا را
در ایستگاه نرسیدن
سوت می کشد
((آرزو کاظمی))
👇👇👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
کاش عقربه ها
لحظه ای در آغوش هم مکث می کردند
شاید جهان
با ضرباهنگ عشق
به زندگی بازمی گشت ...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
دوستت دارم هایت
بالهای منند
و اکنون
آنقدر بال دارم
که می توانم
جای همه ی پرندگان جهان
پرواز کنم ...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
آمدن بهار
که تصادفی نبود
آنقدر از لبانت
شعر چیدم
که جوانه ها
هر سویی
روییدند...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
خسته ام
از عقربه ها
که حرف تازه ای
ندارند
خسته ام از دیوارها
که پشت به آفتاب کرده اند
و خسته ام
از جاده هایی
که خودشان را
به بیراهه زده اند...
بیچاره این پنجره
که خستگی ام را
تاب نمی آورد...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
هزار باره هم
مرگ سراغم را بگیرد
عشق
درون سلولهای من
خیال مردن ندارد...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , شعر کوتاه , شعرکده
مانده ام
مرگ
استخوانم را
چگونه می پوساند
وقتی حافظه اش
پر ازمیل دوست داشتن توست...
((آرزو کاظمی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آرزو کاظمی , اشعار آرزو کاظمی , گروه شعر در تلگرام , شعرکده
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.