باران
پشت پنجره سرریز
سرازیرم به مخفی ترین دهلیز
تودرتو می روم به غارهای پنهانی
به قندیل ها
و چکه چکه برگ های خیس
به کوچه شب زده
که بدرقه ام می کند
روی صلیب مهتابی رنگ
از نور چراغ برق
اندام شب وره ام مصلوب
عیسای ظلماتم
محیط درد را ترک می کنم
هیچ اثری از معجزه نیای ام
موسی را تداعی نمی کنم
می روم
آهسته
قدم به قدم.
چشمم
روبه آینه یی ست که نورش
از این شانه به آن شانه
طرح اندام شب زده ام را پاک می کند
روی شب یک قطره ام
و شبنمی که راه را منعکس می کند
و تو را
((آذر کیانی))
برچسب ها: آذر کیانی , اشعار آذر کیانی , شعر باران , شاعرانه باران
تاريخ : شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵ | 4:35 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.