
باز کسی سکوت شب را شکست
گلوله ای تیر شد
و آینه ای را شکاند
باز زنی در شب، شب شد
از جغرافیایی تصرف شده!
در من امیدی به رنگ خاکستری،
درخت ها را زغالی کرد
این طیف کور به تو میآید!
جسم دیگری از من،
۳ بامداد در مغز من میایستد
هم جهت با عقربه ی ساعت میچرخد
در راس ساعتی جفت،
مرا به آفرینشم میرساند.
من آفرینشی داشته ام
در پوست تنی که مال من نخواهد بود.
باز درد های تکراری!
ظلمات در ظلمات پوست میاندازد
باز ساعت در صبحی چندش حرف های رایگان زد!
و هفت صبح جمعه در قهوهای سرد شد
باز درد های تکراری...!
دلمان گریه ای متنوع می خواهد !
-
((نیک ناز رضوی))
-
👇👇👇
برچسب ها: نیک ناز رضوی , اشعار نیک ناز رضوی , شعر گلوله , شعر درد تکراری
.: Weblog Themes By Pichak :.
























