نه بیدارم
نه خوابم
سرم کوه و
دلم آشوب و
انگشتان
هجوم
واژه ها را
تاب می آرند
گذر کردم
از آن بی خوابی بی تاب
سبک تر می شوم حالا
و سنگین پلک هایم
نه بستن شان توانم
نه
باز ماندن
چنان گویی
اگر بندم
ببرند شیشه هایش
هر چه چشم از من
خنک باد سحر
چون آب یخ
زند سیلی چنان
بر گونه ام
تا باز
گشاید این دل
بی تاب
نه خوابم من
نه بیدار.
((رویا بشنام))
برچسب ها: رویا بشنام , اشعار رویا بشنام , شعر خواب , شعر بیداری
تاريخ : دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵ | 4:13 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.