
حرف که می زنی
من از هراس طوفان زل می زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که میزنی
من ـ عین هالوها ـ
زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهن ات
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت:
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمهای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها!
-
((مصطفی مستور))
-
👇👇👇
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر کوتاه , شعر ناب

همه ی فلسفه های پیچیده ی زیستن و معنا
از سکه افتادند، دیروز
وقتی
در حاشیه ی بعد از ظهر خسته ی یک شنبه
با انبوهی از تارهای طراوت و سادگی و عشق
دکمه ی پیراهنم را
گره می زدی.
((مصطفي مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر زیبا

وقتي كه دل دست هايم
تنگ مي شود براي انگشتان كوچكت
آن ها را مي گذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوري ات را معنا كنم.
((مصطفی مستور))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر زیبا

من شما را...
منظورم این است...
بگذارید این طوری بگویم، تا حالا...
من هرگز هرگز هرگز...
میخواهم بگویم شما را...
نمیدانید چقدر برای...
لعنت به کلمات...
آخ!
لعنت به کلمات...
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر زیبا

می بویم
گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند
از بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند ...
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر زن , شعر ناب

جای خلوتی میخواهم
و صدای او را
که دائم بگوید
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر زن , شعر ناب

وقتی دل دست هايم
تنگ می شود برای انگشتان کوچکت
آن ها را می گذارم برابر خورشيد
تا با ترکيبی از کسوف و گرما
دوری ات را معنا کنم
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر کوتاه , شعر ناب

اگه زنی در کار نباشه ،
عشقی هم در کار نیست.
شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد
ول معطل اند.
اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند،
تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند.
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر زن , شعر ناب

هوس تنهایی کرده ام،
جای خلوتی می خواهم و صدای او را که دائم بگوید:
دوستت دارم،
دوستت دارم،
دوستت دارم ...
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , شعر کوتاه , شعر ناب , جملات زیبا

اگر زنی در کار نباشد
عشقی هم در کار نیست
شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت
شیرین و فرهاد ول معطلعند.
اگر روزی زن ها بخواهند از این جا بروند
تقریبا همه ی ادبیات و سینما و هنر
دنیا را باید با خودشان ببرند!
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , شعر کوتاه , شعر ناب , جملات زیبا

دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روح های ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار می کنند ،
چشم هایت .
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر کوتاه
میبویم گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند...
مست شوند...
بمیرند.
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر کوتاه
حرف که میزنی ...
من از هراس طوفان؛
زل می زنم به میــــــز،
به زیر سیگاری،
به خودکار ...
تا باد مرا نبرد به آسمان !
لبخند که میزنی
من زل میزنم به دست هایت ...
به ساعت ِ مچی طلایی ات،
به آستین پیراهنت،
تـــا فرو نروم در زمین !
دیشب مادرم می گفت :
تو از دیروز
فرو رفته ای در کلمه ای انگار ...
در عین
در شین
در قاف
در
نقطه ها !
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شاعرانه مصطفی مستور , شعر ناب
حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که می زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
((مصطفی مستور))
برچسب ها: اشعار مصطفی مستور , شاعرانه مصطفی مستور , شعر ناب , شعر
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی "دوستت دارم"
کام زندگی را تلخ می کند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات
زندگی را
تا مرز های دوزخ
می لغزاند!
دیگر ـ نازنین من ـ
چه جای اندوه
چه جای اگر
چه جای کاش
و من
ـ این حرف آخر نیست ـ
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری صوفیانه
از گفتنش امتناع کنم.
((مصطفی مستور))
برچسب ها: مصطفی مستور , اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , شعر کوتاه

می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
((مصطفی مستور))
برچسب ها: اشعار مصطفی مستور , شاعرانه مصطفی مستور , شعر ناب , شعر گرافی

در ستایش موهایت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
در ستایش دستهایت
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم
در ستایش چشمهایت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند
چشمهایت
((مصطفی مستور))
برچسب ها: اشعار مصطفی مستور , شاعرانه مصطفی مستور , شعر ناب , شعر گرافی
.jpg)
خرمن گیسویت را نمـــــی خواهم
و کمان ابرویت را
یا غنچــــه دهان
یا قامت ســـــرو
یا لب لعل
و ماه صورتت را
نمــــــی خواهم
آه
اگر چیزی هست برای رام کردن این اسب وحشی روح
صدایت
صدایت
صدایت
تنها صدایت
از پشت تلفــن راه دور
((مصطفی مستور))
برچسب ها: اشعار مصطفی مستور , شعر ناب , عکس های دختران زیبا , عاشقانه
آن دختر دور
که شب ها
در حاشیه ی کتاب فیزیک
در متن عناصر شیمیایی
لا به لای چند خط هندسی
کلمات عشق می نویسد
معشوقه من است
با چشمانی به رنگِ قهوهایِ روشنِ سبزِ میشی
در اتاقی کوچک
با پنجره ای رو به دریا
به کویر
جنگل
ساختمان های بلند
رو به خانه ی همسایه
میدانی متروک
رو به دیواری بلند
با رویاهایی از جنس حبابِ صابونِ عروس زندگی میکند
پدرش کارگر کارخانه ی چوب بری
کتابفروش
راننده تاکسی
کارمند بانک
در اداره ی مرکزی پست کار می کند
مادرش ، خیاط محل
پرستار بیمارستان دولتی
معلم دبستان
خانه دار است و ظهرها توی آشپزخانه برای معشوقه من رویا
سرخ می کند
با چاشنی حسرت و دلهره و امید و دعا
خانه شان سه کوچه بالاتر است
درّوس
بعد از حافظیه
نرسیده به سی و سه پل
کمی بالاتر از مسجد کبود
درست روبه روی کوه سنگی
آن دختر دور
مهناز یا نسترن ، پرستو ، طوبا ، آرزو ، اسمش سوسن است
و هر صبح
با خرمنی از شور
و دست هایی از جنس معصومیت محض
چراغ شهر را روشن می کند
خوب یادم است
در ایستگاه راه آهن
جشن تولد خواهرم
توی اتوبوسی در مسیر شمال
وسط حیاط امامزاده یحیی
لابی گراند هتل
جلو سینما شهر قصه عاشقش شدم
به خاطر چشم هایش
یا دست هایش
به خاطر صدایش
یا چادر گلدار سپیدش
یا روسری آبیِ سبزِ صورتی اش که گل های ریزِ درشتِ نارنجیِ
بنفش داشت
دو سال پیش از شوهرش طلاق گرفت
با یک پسر و دو دختر دوقلو
خودش نوزده ساله و مجرد است اما شوهرش
مهندس کامپیوتر ، پلیس راهنمایی ، دانشجوی فلسفه ، بازیگر سینما است
و هر شب فیلم های بیلی وایلدر تماشا می کند
شب ها ، پیش از خواب
در خوابگاهِ دانشگاه در آپارتمانی که با مادرش زندگی می کند
در ایستگاه مترو
در دفترچه ی خاطراتش
دور از چشم بچه هاو شوهرش
زیر نور بی رمق آشپزخانه
با قلمی از جنس دلتنگی
بر کاغذی از جنس راز
با اشتیاقی مانده از روزهای دور
خاطره می نویسد
و حالا من همین جا
و در حضور خواننده ی این کلمات تلخ
با فروتنی تمام
و در نهایت مهر و احترام
این شعر کوچک از نفس افتاده را
به او هدیه می کنم
به شادی یا پرستو ، طوبا ، آرزو
اسمش سوفیا است و در یکی از رویاهای خیابان هفتم شرقی
زندگی می کند
((مصطفی مستور))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار مصطفی مستور , شاعرانه ها , شعر جهان
.: Weblog Themes By Pichak :.


























