
محبوبم،
نگذار فاصله بهانه ى
بهانه هايت شود،
فاصله صياد ماهريست
كه در انتظار ترديد تو
و بغض من است ،
كه هر كدام از ما در دامش بيافتد
روزگار ديگرى تاريك خواهد بود…
ميدانى؟
شعله اى كه در قلب من و آغوش تو ميتپد
عشق است ، و عشق فاصله نميشناسد…
مردِ آبى من ،
عشق يا سياه و كور است يا شفاف و زلال
اگر ميخواهيم عاشق باشيم
بايد تركيبى از عشق بسازيم كه چشمهايمان
را به روى نديده ها و نگفته ها باز كند،
و فاصله و ترديد و بدبينيهايمان را محو…
محبوبم،
دنيا فقط به ياد و نام كسانى ميماند
كه عشق ورزيده اند و عاشق بوده اند…
من تك تك سلولهاى وجودم را با عشق
به نام تو كرده ام، و حتى اگر مرده ام را
بسوزانند، از خاكسترم عشق جوانه ميزند…
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

سايه ات بلند و گيسوان من كوتاه
من بيرحمانه روزها را ميكُشم ،
و شب را انتظار ميكشم
تا سايه ى تو در سياهى گيسوان كوتاهم گم شود!
محكمتر در آغوشم بگير ، كه هر بار از
آغوش تو باز ميگردم شاعر ميشوم
و تو هزارو يك شب يلدا را
به دفترِ شعرهايم بدهكارى…
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

باران كه تمام ميشود
نه آفتاب ميخواهم
نه رنگين كمان!
مادرم ميگفت:گنجشكها كه شلوغ ميكنند،
مهمان ميايد ...
باران بند آمده...
گنجشكها هم كه در باغچه،
غوغا كرده اند،
پس كى ميايى؟
دلم مهمان ميخواهد،
دلم ،
تو را ميخواهد...
((آرزو پارسی))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شعر باران , شعر کوتاه

همه ى روزهايى را كه نميتوانم بخندم
مرده ام ...
مثل روزهايى كه چشمهاى مادرم
از درد ميسوزد ،
و ناله هايش دل سنگىِ
ديوارها را چنگ ميزند...
من همه ى روزهايى كه مادرم
غمگين است،
مرده ام...
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر مادر

رفتنى ها
از اول هم نيامده اند
آنها فقط
گذرشان به تنهايى ما ميافتد
و ما خيال ميكنيم كه
آمده اند تا بمانند
ما
تاوان اين خيالپردازى را
وقتى ميپردازيم كه ،
ردِپا و جاى خاليشان
در زندگيمان
حفره اى ميشود ،
به بزرگىِ
همه ى دنيا...
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

در من زنى در جدالِ دخترانه هاى شيرين ،
با زنانه هاىِ تلخ ،
خودش را بى طرف ميداند،
تارهاى ناخوانده ى سفيد را سياه ميكند،
گيسوانش را ميبافد،
و خسته از دلواپسيهاى روزانه،
به بازى با عروسكهاى دخترش فكر ميكند...!!
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , عکس آرزو پارسى

آقا..!
زنى عاشق شماست..!
اين جمله ى خبرى را حتما بارها شنيده ايد ،
ولى اينبار، زنى كه عاشق شماست
نه در طلب گرفتن دستهايتان است
و نه در روياى آغوشتان..!
اينبار ، زنى عاشقِ همين بودنهاى كمرنگ و
نبودنهاى ناگهانىِ شماست..!
زنى كه پنهانى از خدا
مردهايى بهتر از شما را
براى رقبايش ميخواهد ،
تا شما بهترينِ خودش بمانى!
آقا،
زنى كه عاشقِ شماست
نه حسادت ميكند و نه رقابت!
فقط خوابِ سايه اى ديگر در زندگىِ شما،
جان واژه هاى عاشقانه اش را ميگيرد
ميدانيد؟
اينبار زنى كه عاشق شماست
شاعرِ زنانه هاييست متفاوت
كه اگر او را دوست بداريد
همه ى زندگيش ترانه ميشود...
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شعر گرافی اینستاگرام , شعر عاشقانه

اگر فردا ، زنده باشم
خودم را به نان و پنير
با يك ترانه ى ناستولوژى
دعوت ميكنم....
بعد از آن ، رو به روى آينه مينشينم
چين و چروكهاى صورتم را..، نميپوشانم....!
تارهاى سفيدِ ميانِ گيسوانم را نوازش ميكنم،
و براى جنينى كه ديگر در من دست و پا نميزند
لا لا يى ميخوانم..!
اگر فقط فردا را زنده باشم،
تمام روز را كتاب ميخوانم ...
و دويدن براى رسيدن به هيچ خواسته اى را
به خودم تحميل نميكنم....
فردا را اگر زنده باشم،
همه ى صفحاتِ دفتر خاطراتم را خط ميزنم
و فقط در يك صفحه مينويسم:
بانو ..
تو امروز بهترين بودى....
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شعر بانو آرزو پارسى , شعرکده

نگاهم هنوز،
از پيله ى خوابهايى كه
در آغوشت جا گذاشته ام ، پٓر نزده بود و
روى لبهايم ، هنوز جاى آخرين بوسه هايت
از تپش نيافتاده بود....
و گرماى تنت هنوز ،
در عمق سلولهاى تنم
آتش ميسوزاند ،
كه ناگهان ،
پاييز منفجر شد...
آوارى از واژه هاى بغض آلود،
بر دفترم باريدن گرفت...
مينويسم:
تو كه سر به هوا نبودى بانو..!!
تابستان گذشته...
پاييز هم ميگذرد..
هوا رو به بهار ميرود بانو...
هوا رو به بهار ميرود...
((آرزو پارسی))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

پيرمرد كمانچه مينواخت
و پيرزن نقشِ بهارنارنج ،
به تار و پودِ قالى گره ميزد..
وقتى قالى فروشـ ،
قالى به دوش
در كوچه ها آواز ميخواند،
عطرِ بهار نارنج
قمريها را عاشق ميكرد..!
روى طاقچه ى خانه ى ما
كمانچه اى كهنه و
قاب قالىِ
رنگ و رو رفته اى هست
كه هنوز عطر بهار نارنج و
بوى آواز ميدهند...
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

جايت خالى
امروز حسابى باران باريد
و تو دوباره ،
در باغچه ى شعرم روييدى...!
روبه تنهايى نشسته ام
ابرها رفته اند و مهتاب شده ،
گيسوانم را ميبافم
تا از آسمان بالا بيايم
و دستانت را بگيرم...
ميدانى؟ جاى تو
به طرز وحشتناكى
خاليست ....!
جايى كه تو بودى
و همه ى دنيا ...
و جايى كه نيستى و
دردِ همه ى در به درهاى دنيا
در رگهايم ريشه دوانده،
و هر بار كه باران ميبارد
ساقه قوى ميكنند
و قصد جانم را...
جايت خالى امروز حسابى باران باريد..
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شعر باران , شعر ناب

زنى كه از سى سالگى گذشته،
ديگر نامه ى عاشقانه نمينويسد..،
او عاشقانه هايش را
با رنگ لبها
و لاك ناخنش هماهنگ ميكند..!
زنى كه از سى سالگى گذشته
يك دسته از موهايش را
هميشه آزاد ميگذارد،
تا وقتى كه روبه روى تو نشسته
با تاباندن آن دور انگشتانش،
حواس تو را از
بيتابى و هيجاناتِ عاشقانه اش پرت كند..!
زنى كه از سى سالگى گذشته ،
حرفهايش همرنگِ پيراهن توست..!
و نگفته هايش را پشتِ پلكهايش
نقاشى ميكند..
گاهى به رنگ دريا ، گاهى جنگل
و گاهى هم شبى ، بى مهتاب..!
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

مادر مرا دوباره به دنيا بياور..!
اينبار در يك دنياى ديگر...
دنيايى كه در آن
خودِ تو خدا باشى...
اينبار به جاى" آرزو"
"رهايى " در دلم بگذار
تا از غُل و زنجيرِ
بايدها و نبايدها
رها باشم...
يكبار ديگر
عاشقانه درد سنگين زايمان را تحمل كن...!!
شايد اينبار نسلى از تو پا بگيرد ،
كه مردانش مردانه ، و زنانش زنانه ،
برابر و همراه و همپايند...
پسرانت را "آزاد " بنام
و دخترانت را "رها"
عشق را جايگزينِ هوا كن ،
و محبت و مهربانى
به جاى فصلها...
يكبار ديگر از نو...
مرا در روزگارى ديگر
به دنيا بياور..
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب

پدرم ميگفت: زن بايد گيسوانش بلند و چشمانش سياه باشد!
مادرم، هرگز موى بلند نداشت
و چشمانش رنگ دلخواه پدرم نبود..!
مادرم ميگفت: زيبايى براى مرد نيست..!!
مرد بايد ،دستهايش زمخت ،
و گونه هايش آفتاب سوخته باشد..!
پدرم ،زيبا و جذاب بود،
نه دستان زمختى داشت و نه گونه هاى آفتاب خورده..!
ولى هرگز نگفتند،
كه زن بايد عاشق باشد،
و مرد لايق..!
عشق را سانسور كردند..!
من سالها جنگيدم
تا فهميدم كه بى عشق ،
نه گيسوان بلندم زيباست و نه چشمان سياهم..!
و نه مردى با دستان زخمت و گونه آفتاب سوخته ،
خوشبختيم را تضمين ميكند..!
((آرزو پارسى))
برچسب ها: آرزو پارسى , اشعار آرزو پارسى , شاعرانه آرزو پارسى , شعر ناب
تو بايد از شعرهايم ،
معذرت بخواهى..!
من ،
شهدِ شيرينِ همه ى دوستت دارمهاى عالم را
در اين واژه ها ريختم،
و پيشكشِ تو كردم..،
تو ،
آنقدر دل دل كردى كه قند از شعرهايم پريد و
طعم واژه هايم تلخ شد...
حالا نه به دفترم ميچسبند،
و نه به دلِ ديگرى..!
من مانده ام و اشعارى تلخ
كه روى دستم مانده ....!
تو بايد معذرت بخواهى..!
((آرزو پارسى))
برچسب ها: اشعار آرزو پارسى , آرزو پارسى , شعر عاشقانه , شعر دلتنگی
مهربانى واژه ايست ،
كه از نگاه تو آغاز ميشود،
در دستانت اوج ميگيرد
و لابه لاى گيسوان من محو ميشود...
((آرزو پارسى))
برچسب ها: اشعار آرزو پارسى , شعر کوتاه , آرزو پارسى , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.
























