.jpg)
اي سنگفرش راه که شبهاي بي سحر
تک بوسه هاي پاي مرا نوش کرده اي
اي سنگفرش راه که در تلخي سکوت
آواز گامهاي مرا گوش کرده اي
هر رهگذر ز روي تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روي سنگهاي تو با پاي خسته ... ، آه
عمري بخيره پيکر خود را کشاندم
اي سنگفرش هيچ در اين تيره شام ژرف
آواز آشناي کسي را شنيده اي؟
در جستجوي او به کجا تن کشم ، دگر
اي سنگفرش گم شده ام را نديده اي ؟
((نصرت رحماني))
برچسب ها: اشعار نصرت رحماني , شعر دلتنگی , شعر ناب , عکس گل
![[تصویر: normal_87.jpg]](http://parsskin.com/gallery1/albums/userpics/10001/normal_87.jpg)
ليلي
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق
طلب ميكند
من آبروي عشقم
هشدار ، به خاك نريزي
پر كن پياله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله هاي نگاه را
در باغ كوچه هاي فرصت و ميعاد
بگشاي بند موي و بيفشان
شب را ميان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب
رمز شبان درد شعر من است
گفتي :
گل در ميان دستت مي پژمرد
گفتم :
خواب
در چشمهايمان به شهادت رسيده است
گفتي كه :
خوبتريني
آري ، خوبم
آرامگاه حافظم
شعر ترم
تاج سه ترك عرفانم
درويشم
خاكم
آينه دار رابطه ام ، بنشين
بنشين ، كنار حادثه بنشين
ياد مرا به خاطره بسپار
اما
نام مرا
بر لب مبند كه مسموم ميشوي
من داغ ديده ام
ليلي
از جاي پاي تو
بر آستانه ي درگاه خوابگاه
بر آستان درگاه
بوي فرار مي آيد
آتش مزن به سينه ي بستر
با عطر پيكر برهنه ي سبزت
بنشين
بانوي بانوان شب و شعر
خانم
ليلي
كليد شهر در سينه بند توست
آغوش باز كن
دست مرا بگير
از چهار راه خواب گذر كن
بگذار بگذريم زين خيل خفتگان
دست مرا بگير تا بسرايم :
در دستهاي من
بال كبوتريست
ليلي
من آبروي عشقم
هشدار ، تا به خاك نريزي
من پاسدار حرمت دردم
چشمت خراج ميطلبد ؟
آنك خراج
ليلي
وقتي كه پاك ميكني خط چشمت را
ديوارهاي اين شب سنگين را
در هم شكسته ، آه ، كه بيداد ميكني
وقتي كه پاك ميكني خط چشمت را
در باغ هاي سبز تنت ، شب را
آزاد ميكني
ليلي
بي مرز باش
ديوار را ، ويران كن
خط را به حال خويش رها كن
بي خط و خال باش
با من بيا ، هميشه ترين باش
باريد شب
بارش سيل اشكها شكست
خط سياه دايره ي شب را
خط پاك شد
گل در ميان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دويد خط
ويران شد
ليلي
بي مرز عشق بازي كن
بي خط و خال باش
با من بيا كه خوبترينم
با من كه آبروي عشقم
با من كه شعرم ، شعرم ، شعرم
واي
در من وضو بگير
سجاده ام ، بايست كنارم
رو كن به من كه قبله ي عشاقم
آنگه نماز را
با بوسه اي بلند ، قامت ببند
ليلي
با من بودن خوب است
من مي سرايمت
((نصرت رحماني))
برچسب ها: شعر لیلی , نصرت رحماني , اشعار نصرت رحماني , شعر ناب

آن شب کدام پير
خشت از خم کهن برداشت
در آن شراب کهنه
چه رازي نهفته بود ؟
انگور آن ز تاک خاک چه رندي شکفته بود
سرمست سوي قبله خود مي شتافتم
وقتي نماز نهادم
ايمان گمشده ام را
در خويش يافتم
جوشيد عشق در خم قلبم
روييد بوسه روي لبانم
انديشه هاي خشک پريشم
غرق شکوفه شد
ديدم که جان شعرم و روح شراب
پروردگار
فرهادوار تيشه گرفتم
در خود بتي شگفت تراشيدم
زان پس
در هر سراب نظر کردم
روييد چشمه اي
و هر کوير به نيم نگاهي
گرديد جنگلي
وقتي به خويش آمدم ، اي واي
شعرم هنوز بوي تو را مي داد
با من چه رفت که ديگر
با شعر و شعور خويش ندارم
پيمان و سازشي
هر واژه اي که کاشتم زان پس
در هر شيار بيت
گل داده است
اما گلي که بوي تو را دارد
در هر کتاب تو مهماني
در هر کنايه نيز تو پنهاني
آيينه را دگر
باور نمي کنم
در بازتاب نقش تو را باز مي دهد
نه شکل مرا
((نصرت رحماني))
برچسب ها: اشعار نصرت رحماني , شعر ناب , شعر گرافی , شاعرانه نصرت رحماني
.: Weblog Themes By Pichak :.
























