
دچار شو
تا بدانی چگونه می توان
از یک دانه گندم
گندمزار بخشید !
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , شعر کوتاه

قرارمان فصل خرما
کوچه مادر بزرگ
تو نخل باشی
من شرجی
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , شعر کوتاه

وقتی کودک بودم
گاهی خودم را
در گنجه مرباهای مادرم پنهان می کردم
و به زندگی فکر می کردم
گاهی دکتر می شدم گاهی خلبان و گاهی معلم
و دست آخر یک لنگه کفشم را
پشت شیشه های مرباها پنهان می کردم
و فقط سیندرلا می شدم
بزرگ تر که شدم نه دکتر شدم نه خلبان نه معلم نه سیندرلا
و تازه متوجه شدم زندگی
در همان گنجه مرباهای مادرم بود !
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , شعر ناب

در میانسالی نگاه ما به عشق متفاوت می شود
نگاه ما سنگین و با وقار می شود
در میانسالی عشق یعنی احساس امنیت
احساس آرامش
یعنی خواستن با تمام دل و جان
عشق در میانسالی مثل یک شراب کهنه است
از های و هو افتاده است ته نشین شده است لِرد بسته است
از سر نمی رود از دل نمی پرد عطرش مدهوشت میکند
چله نشین خانه ات میکند
در میانسالی بهترین ابراز عشق شنیدن این جمله هست
دردت به جانم داروهایت را به موقع خورده ای ؟
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , شعر میانسالی

وقتی کودک بودم و بر زمین می افتادم
مادرم با ملایمت دستش را بر سرم می کشید و می گفت
بزرگ می شوی یادت می رود
وقتی بزرگ شدم و بر زمین می افتادم مادرم می گفت
زخمت جوش می خورد به ردش فکر نکن
وقتی میانسال شدم مادرم نبود
که به من بگوید
افتادن به دست کسی که ذره ذره در کنارت عوض شده است
سر زانوانت را زخمی نمی کند قلبت را تکه تکه می کند
مادرم نبود که به من بگوید
به سرعت بلند شو
چون اولین کسی که از رویت رد می شود
همان کسی است که مسبب افتادن تو شده است
مادرم نبود
که اینبار به دروغ به من بگوید
پیر می شوی یادت می رود
((نسرین بهجتی))
گوتنبرگ سوئد 25 جوون 2016
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , شعر مادر

حالم این روزها زیادی خوب است
مادر می ترسم از این حال خوبم
می ترسم از این ماه
که هر شب پا برهنه
در شعرهایم قدم می زند
می ترسم از دستهای کشیده این ماه
وقتی که مرا با حقیقی ترین تصویر درونم
بر بومها نقش می زند
مادر می ترسم از این فنجان قهوه
می ترسم از نگاه این زن کولی
وقتی که خطوط دست مرا زیر و رو میکند
و او را تا مرز معجزه
شبیه من
همزاد من میداند
می ترسم از اینهمه شباهت
می ترسم از اینهمه اتفاقهای خوب
می ترسم از چشم شور دنیا
از چشم شور خودم !
مادر ... مادر
مادر در گور خفته ام
برای حال خوب دخترکت
کمی اسپند دود کن
می ترسم از دستی که
یک صبح دم مرا تکان دهد
و بگوید هر جه دیدی خواب بود
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , شعر ناب

کد بانویی که اولین صبح بخیر را نثار نانوای سر کوچه می کند
اسب سرکشی که بی یال و بی شیهه چهار نعل می تازد
پرنده ای که بی پر پرواز می کند
ماهی ای که بی آب شنا می کند
آهوی دشتی که بی پا می دود
چهره بی نقاب من است
پس آنگونه که هستم دوستم بدار
بی نقاب دوستم بدار !
((نسرین بهجتی))
برچسب ها: نسرین بهجتی , اشعار جدید نسرین بهجتی , اشعار نسرین بهجتی , شعر عاشقانه
.: Weblog Themes By Pichak :.

























