
به خاطر داری، مرا دیدی وُ
فرار نکردی،
اما رنگ رخسارت گریخت.
از آن موقع شفاف ماندی
مثل شیشه.
از آن موقع شیشه ای
در هواپیما، در قطار
در پنجره ام، در قاب عینکم
حتی در شرابی که نوشیدم
بطری اش از تو بود.
از درون تو
به دنیا نگاه می کنم.
چه خوب که رنگ و رویت رفته
وگرنه کور می شدم.
((فکرت قوجا))
برچسب ها: فکرت قوجا , اشعار شاعران ترک زبان , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان
آسمانها، ترانههایی آبی
کوه ها، قصه هایی سبز
اما این را نمیدانم
که زنبق ها از کجا بر دشت باریدهاند؟
دریا، آرزوی آبی من است
با آوای مغمومش
و باد، کلام شیرینم
که گونه ات را میبوسد
و لای گیسویت میپیچد.
شب، سکوت توست
روز، لبخندت.
شبهایی که بی تو میگذرند
از گیسوی تو درازترند.
((فکرت قوجا))
برچسب ها: فکرت قوجا , اشعار فکرت قوجا , اشعار شاعران خارجی , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.

























