
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
در تنم از راهی طولانی
یک نفر را به قربانگاه می برند
و آن که در حال کاویدن
به روحم دست می کشد، دیگری ست
خیابان چه می کند در ذهنم
خون چه می کند
جنگ چرا دست از آبادی ام برنمی دارد
اگر فقط از تنهایی برای تنهایی ام باشد
چرا ناله ای که از من نیست
در استخوان پیچیده
به وحشتم می اندازد
((علیرضا عباسی))
برچسب ها: علیرضا عباسی , اشعار علیرضا عباسی , شعرکده , شاعرانه ها

زندانی
با خودش حرف می زند
زندانبان با خودش
هر دو به گلی فکر می کنند
که مشغول شکافتن دیوار است
((علیرضا عباسی))
برچسب ها: علیرضا عباسی , اشعار علیرضا عباسی , شعر زندانی , شعر زندان بان

بشر رنج كشيد
جنگيد
و روزهاي بسياري
در انزواي غار
به فكر فرو رفت
پيراهن را اختراع كرد
تا جاي شلاق پنهان بماند
رنج بكشد و بجنگد
تا روزي به ياد بياورد
چيزي را در انزواي غار
جا گذاشته است
((علیرضا عباسی))
برچسب ها: علیرضا عباسی , اشعار علیرضا عباسی , شاعرانه , شعر رنج

مرزها تنها می توانند
لب ها را از هم دور نگه دارند
نسیمی كه هر شب
موهایت را
بر پیشانی ات می ریزد
باد پریشانی ست
كه از انگشتان من گذشته است
((علیرضا عباسی))
برچسب ها: علیرضا عباسی , اشعار علیرضا عباسی , شعر عاشقانه , شعر کوتاه

با چند پوکه
زیر سیگاری کوچکی
درست کرده ام
هر سیگاری در آن می تکانم
صدای سربازی را می شنوم
که با یکی از فشنگ ها
خاموش شده است...
((علیرضا عباسی))
برچسب ها: شعر سرباز , اشعار علیرضا عباسی , شعر کوتاه , شعر گرافی
.: Weblog Themes By Pichak :.

























