
مثل صدای شلاقی که در هوا محو شده بود
و بر تنم
زخم عمیقی گذاشته بود!
مثل صدای تو
که نمیآمد و
نمیآمد و...
گوشم را کر میکرد
درست مثل
لحظهی خواب دیدن
که هستی و نیستی...
شبیه انعکاس ذهنم
بین دو کوه
که هرگز آدمها را به هم نمیرساند
خودت را جاگذاشتهای
بدون اینکه تو را دیده باشم
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شعر سپید , شعر بغض
تاريخ : پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ | 23:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.

























