به پا خیز
دستی بر ابرهای ماتم
سایه ی دیوار
پای لنگان
و سرهای در گریبان، بکش
بخوان
قلبت را
سالها قرارت را
خالی کن
به رسم مردگان
آه و دم ات را
به پا خیز
بغضی بتکان
فریادی ببار
نور در گور خوابیده است
و زندگی، چراغ از مرگ می گیرد
به پا خیز
گره از مشت ها
و دهان ها باز کن
دندان به جگر بگیری
سپید می شویم
بر این بوم سیاه
حرکت کنی
ساز می شویم
در دست روزگار
چشم نگذاری
صدایت را
سکوت می نوازد
این قصه
زبان به زبان می گردد اگر
فرزندان ما هم
بر تابوت های تاریک مان
گریسته باشند!
((محمد رضا سلطانی))
برچسب ها: محمد رضا سلطانی , اشعار محمد رضا سلطانی , شعرکده
تاريخ : دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹ | 13:50 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.